روز۲۹ ژانویهی۲۰۱۲ م معترضان جنبش تسخیر والاستریت در ایالت اوکلند آمریکا، در اعتراض به ساختار سیاسی و اقتصادی نظام سرمایهداری آمریکا، تظاهرات گستردهای را برپا کرده و این بار پرچم کشور خودشان را به آتش کشیدند

*رضا رحمتی - روز۲۹ ژانویهی۲۰۱۲ م معترضان جنبش تسخیر والاستریت در ایالت اوکلند آمریکا، در اعتراض به ساختار سیاسی و اقتصادی نظام سرمایهداری آمریکا، تظاهرات گستردهای را برپا کرده و این بار پرچم کشور خودشان را به آتش کشیدند؛ کاری که شاید گزافه نیست اگر رویدادی عجیب و نادرش بخوانیم...
هدف اصلی این مقاله روشنکردن علل به آتشکشیدن پرچم ایالات متحدهی آمریکا توسط معترضان منتسب به جنبش اشغال «والاستریت» است. اتفاقی که به نظر میرسد تاکنون سابقه نداشته است. تا پیش از این، اعتراض به ساختار سیاسی و اقتصادی مستقر در نظام سرمایهداری ایالات متحدهی آمریکا به عنوان اصلیترین محور مورد پیگیری جنبش اشغال والاستریت (هم توسط هدایتکنندگان این جنبش و هم تحلیلگران جنبشهای اجتماعی) مطرح میشد. ولی رسوخ این اعتراضها (اعتراضهای سیاسی و اقتصادی) به اعتراضهای هویتی یا به عبارتی بهتر، مورد نفی قرار دادن ساختارهای هویت ملی، آن چیزی است که پرده از بالا بودن حجم مطالبات مردم نسبت به ساختار هویت ملی این کشور بر میدارد.
در این راستا و با توجه به منطق سؤال و پاسخ علمی، دو پاسخ احتمالی برای این اقدام معترضان در نظر گرفتهایم که بیشترین نزدیکی به واقعیت را در خود گنجاندهاند:
نخست، بحران در هویت ملی؛
به گفتهی برخی از تحلیلگران، آنچه آمریکا (به دلیل شرایط فرهنگ سیاسی) بیشتر با آن درگیر است، مسألهی «بحران در هویت ملی» است. اقدامهایی که در بستر این بحران صورت گرفته و منجر به نادیده انگاشتن شاخصهای آن همچون سرود، پرچم و... شده، همان مقولهی نادیده انگاشته شدهای است که حدود یک دهه پیش «ساموئل هانتینگتون»، تحلیلگر مسایل سیاسی و بینالملل ایالات متحدهی آمریکا، از آن به عنوان بزرگترین تهدید بالقوهی ایالات متحده، یاد کرده بود و در کتاب «ما که هستیم؟ چالشهای هویت در آمریکا» نیز این نگرانی خود از آیندهی احتمالی ایالات متحده را اینگونه ابراز کرده بود: «من به عنوان یک وطنپرست شدیداً نگران وحدت و قدرت کشورم به مثابه یک جامعهی مبتنی بر آزادی، مساوات، حکومت قانون و حفظ حقوق افراد هستم.»
وی در خصوص باورهای آمریکایی و تضعیف آن در میان مردم کشورش نیز میگوید: «از عناصر کلیدی این باورها؛ انگلیسیبودن، مسیحیبودن، تعهد مذهبی و مفهوم حاکمیت قانون، مسؤولیت حکومتگران و حقوق فردی است» که به اعتقاد او، «ریشه در فرهنگ ویژهی انگلوپروتستان مهاجرین اولیهی آمریکا در قرون ۱۷ و ۱۸ دارد.»
نویسنده معتقد است در قرن بیستویکم، آمریکا دچار مشکل هویتی است، زیرا تمایز میان هویت ملی و بینالمللی به دلیل رشد دموکراسی، نبود کشور قدرتمند دیگر، کنار گذاشته شدن هویت ملی توسط نخبگان و کاهش اهمیت ایدئولوژی، کمرنگ شده است. یکی دیگر از مسایلی که گفته میشود آمریکاییها با آن مواجهاند، ناتوانی در درونی کردن هنجارهای ملی به آمریکایی شدگانی که تا پیش از این، رفتار و منشی غیرآمریکایی و فرهنگی غیرانگلوساکسونی داشتند اما اکنون پذیرای فرهنگ آمریکایی شدهاند.
دوم، درونی نشدن هنجارهای هویت ملی؛
یکی دیگر از مسایلی که گفته میشود آمریکا و آمریکاییها (در سطح نخبگان تصمیمساز و تصمیمگیر)، با آن مواجهاند، ناتوانی در درونیکردن هنجارهای ملی به آمریکایی شدگانی است که تا پیش از این، رفتار و منشی غیرآمریکایی و فرهنگی غیرانگلوساکسونی داشتند اما اکنون پذیرای فرهنگ آمریکایی شدهاند؛ اما در عین حال زمینهی رشد فرهنگی آنها (بر اساس اصول جامعهشناسانه «همپذیری اجتماعی» و اصول روانشناسانه) هنوز «درونی» نشده است. از طرفی در جهت درونی کردن هنجارهای هویت ملی نیز برای آنها، اقدامی صورت نگرفته است.
مسألهی تعلق به سرزمین و «هویت مادر»، هنوز در بین بسیاری از مهاجرانی که به این سرزمین مهاجرت کردهاند، برجسته است و همین امر، زمینههای احراز یک هویت ملی واحد را از شهروندان آمریکایی میگیرد. افزون بر این، ایدئولوژی لیبرال – دموکراسی به دلیل تناقضهای نهفته در آن، نمیتواند زمینهساز انسجام فرهنگ ملی آنها باشد. پلورالیسم حاکم بر این ایدئولوژی، بیش از اینکه زمینهی پیوستگی با هویت اومانیستی را فراهم آورد، زمینهی گسستگی و گسیختگی با این هویت را فراهم کرده است؛ چرا که در شرایط برابر، شهروندی که رفتار وی هنوز درونی نشده است، به سمت هویت مادر خود سوق پیدا میکند و گرایش او به سمت هویت مادر نیز زمینههای جدایی از هویت آمریکایی را فراهم میکند. از اینرو بسیاری از شهروندان ایالات متحده نه تنها اصول اولیهی حاکم بر ایدئولوژی کشور آمریکا را نپذیرفتهاند، بلکه ادعای تعلق به سرزمینها و فرهنگ خودشان را دارند، (مثل روسها، چینیها، اندونزیاییها، هندیها و...). در آمریکایی مهاجر پذیر، هویت ملی باز تولید، باز تعریف و باز تغییر الگوهای ارزشی، نمادها، خاطرهها، اسطورهها و... نشده است، چرا که شکاف ارزشی بین نسل جدید و ایدئولوژی تزریقی دو حزب «جمهوریخواه» و «دموکرات» توان انعکاس خواستههای هویت محور شهروندان را نداشته و ندارد. به نظر میرسد، به آتش کشیدن پرچم، به عنوان نماد همبستگی ملی، در چنین بستری (درونی نشدن هنجارهای هویت ملی)، قابل اثبات و تحلیل است. به عبارت بهتر، احساس از خودبیگانگی شهروندانی که هنوز هنجارها را در خود نپذیرفتهاند را باید جدای از مسایل کلان سیاسی مورد مطالعه قرار داد.
منابع:
هانتینگتون، ساموئل (۱۳۸۴) چالشهای هویت ملی، ترجمهی: محمدرضا گلشنپژوه، تهران مؤسسهی فرهنگی معاصر.
*کارشناس ارشد روابط بینالملل سایت برهان