
میخواستم
شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمیشود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم:
باید زمین گذاشت قلم ها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه قشنگ
میخواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم – دزفول-
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد...
ریشههای شعر امینپور از ادب کلاسیک فارسی آب خورده است و بخشی از سبزی و تناوری را از آنجا وام گرفته است.
تسلط او بر آرایه ها و صناعات ادبی و بکارگیری طبیعی آنها هم در شعر بزرگسالان و هم شعر نوجوانانه اش، شعرهای او را جان دار، رمزی و تاویل پذیر و لایه لایه کرده است. امین پور آموخته هایش را به دنیای نوجوانان آورد و ثابت کرد میتوان برای این گروه هم شعری جدی گفت هم در محتوا و مضمون و هم در زبان و فرم.
"مثل چشمه، مثل رود" شامل بیست شعر برای نوجوان است. در قالب های چهار پاره، غزل، مثنوی، دوبیتی و نونیمایی. تاریخ چاپ اول این کتاب 1368 است. اما تاریخ سرایش اکثر شعرها در سال های دفاع مقدس است.
در میان شعرهایی با مضامین طبیعت، روستا، مدرسه، امام، فلسطین و ... چهار شعر مستقیما" به موضوع دفاع مقدس مربوط میشود. آی گل ها چرا نمیخندید؟ ، خنده غنچه، مدرسه منهای چهار، حضور لاله ها، هرچند که رد پاره ای از شعر ها غیر مستقیم ؛« دریای آزاد » به این موضوع اشاره میشود مثل شعر:
درقفس، دریا نمیگنجد
زانکه کار موج پرواز است
ما همان دریای آزادیم
دشمن ما آن قفس ساز است
« بوی ماه مهر » و یا در شعر
باز بوی باغ را خواهم شنید
از سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لاله ای خواهم کشید
سرخ، برتخته سیاه مدرسه
هشتمین شعر از کتاب "مثل چشمه، مثل رود" آی گل ها چرا نمیخندید؟ نام دارد، چهارپاره ای است متشکل از پنج بند و تاریخ آن 1365 است. شعر ماجرای پرسش کودکی است از مادرش که پدر کی از جبهه برمیگردد و شاعر راویی ای است که این داستان را از بیرون میبیند و میشنود و روایت میکند:
«پس پدر کی ز جبهه میآید؟»
باز کودک زمادرش پرسید
گفت مادر به کودکش که بهار
غنچه ها و شکوفه ها که رسید
شاعر بین آمدن بهار و شکوفه دادن باغ و بازگشت پدر نسبتی برقرار میکند و کودک از آن پس برای شتاب بخشیدن به بازگشت پدر به گفتگو با
غنچهها میپردازد. باغ دراینجا میتواند نمادی از رویش و سبزی و زندگی باشد و سکوت و خفتگی غنچه ها و باغ، رمزی از فرو خفتگی شادمانی و زندگی است.
باز کودک زمادرش پرسید
کی بهار و شکوفه میآیند؟
گفت مادر که هر زمان در باغ
غنچه ها لب به خنده بگشایند
***
روز دیگر سراغ باغچه رفت
کودک ما به جستجوی بهار
دید لب بسته است غنچه هنوز
برلب غنچه نیست بوی بهار
ای غنچه های خوب، چرا: گفت
لبتان را زخنده میبندید؟
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گل ها، چرا نمیخندید؟
البته نماد باغ و فضایی از گل و غنچه، فضایی مختص کودکان نیست هر چند که هیچ کودکی با آن بیگانه هم نیست. اما همذات پنداری بالایی در این محیط اتفاق نیقتاده است و کودک مشارکت
فعالانهای در این فضا ندارد، و به گفتگو بسنده میکند. زبان این شعر نیز هر چند سالم و ساده است اما چندان صمیمانه نیست. خصوصا «استفاده شده است: «ز» از شکل کوتاه شده آن «از» وقتی که به جای حرف اضافه باز کودک ز مادرش پرسید/ لبتان را ز خنده میبندید؟
در پایان کودک، فعالتر میشود و سعی میکند علاوه بر گفتگو و خواهش از غنچه با سرانگشت، غنچه ای را وا کند، اما شعر پایانی معلق دارد و ما نمیدانیم چهخواهد شد آیا بهار خواهد آمد، آیا پدر باز خواهد گشت؟ یا نه ؟
گاه با غنچه ها سخن میگفت
گاه خواهش ز غنچه ها میکرد
گاه گلبرگ غنچه ای را نرم
با سر انگشت خویش وا میکرد
سیزدهمین شعر از این مجموعه دوبیتی ایی است برای شهید حسین فهمیده، شاید بین سیزده سالگی او وسیزدهمین شعر هم نسبتی است.
تو همچون غنچه های چیده بودی
که در پرپرشدن خندیده بودی
مگر راز حیات جاودارن را
تو از غنچه ها فهمیده بودی
در این شعر نیز شاعر از تمثیل غنچه و پرپر شدنش برای شهید استفاده میکند. شاعر باز هم از نماد باغ و گل استفاده میکند. اما این « مدرسه منهای چهار » در شعر بار بین باغ و مدرسه نسبتی ملموس برقرار میشود و باغ استعاره ای از مدرسه است و گل استعاره از شهید. شعر مدرسه منهای چهار شعری ساختارمند و ارگانیک است با مقدمه ای شروع میشود و به سرانجامی پیش بینی نشده میرسد چینش تصاویر و معانی، مراعات النظیری زیبا را فراهم کرده است. بین فصل، گل، بهار، نقش و نگار، خزان، باغ، باغچه، از یک سو و مدرسه، قلم، حل کردن، منها، هزار، چهار و ... از دیگر سو تناسب برقرار است.
فصل گل بود و بهار
فصل پر نقش و نگار
باد بی رحم خزان
ناگهان از سردیوار پرید
و براین باغ وزید
بهترین گل ها را
از دل باغچه مدرسه چید
چارگل، چار شهید
همه مدرسه ما غم بود
چارتا غنچه سرخ
در دل باغچه ما کم بود
من به خود میگفتم:
باید این مساله را حل بکنیم!
حاصل مدرسه منهای چهار
میشود مدرسه منهای هزار
میشود مدرسه منهای بهار
باید این مساله را حل بکنیم!
من به دنبال قلم میگشتم
پدرم نیز به دنبال تفنگش میگشت
استفاده بسیار خوب از قافیه و ردیف های مناسب در تقویت ساختمان شعر و ایجاد موسیقی نقشی موثر دارد.
بهار و نگار/ پرید، وزید، چید، شهید
غم بود و کم بود/ چهار، هزار، بهار
شاعر از صنعت تشخیص و جاندار پنداری نیز به خوبی بهره میگیرد. هجوم ناگهانی دشمن به باد
بیرحم خزان تشبیه شده است که ناگهان از سر دیوار مدرسه با درون باغ میپرد و چهار گل را میچیند. در این جاست که مخاطب نوجوان، تجاوز و تهاجم دشمن را در شکلی تصویری و ملموس درک میکند. و از این پس ذهن نوجوانانه اش درگیر این مسئله میوشد که باغ مدرسه منهای چهار گل، چند تا میشود. اما شهید باغی است و هر شهید بهاری. پس این مسئله با همه مسئله ها فرق دارد. آن مسئله ها که در کتاب هاست پاسخی صریح و یکسان دارد، این مساله دشوار در متن زندگی اتفاق افتاده است و
پاسخاش را هر کس باید بر پایه توان خود به گونه ای بدهد و مهم پاسخ دادن است هر چه که باشد.
از این رو دانش آموز برای حل این مسئله قلمش را برمیدارد و پدر تفنگش را. شاعر با این شعر مخاطب نوجوانش را بسیار جدی میگیرد و مخاطب نیز خودش را و زندگی اش را. این شعر تا پنهان ترین لایه های روح مخاطب نفوذ میکند و زیستن فعالانه او را در کسب دانایی پاسخی میداند به حل مسئله و راهی برای مبارزه و دفاع. شعر «حضور لاله ها» شعری دراماتیک است و بیش از آنکه در هرخطش ایماژی شاعرانه بکار رفته باشد، در کلیت فضایی نمادین دارد و اتمسفری حماسی. شاعر به خوبی محیط کلاس را فضا سازی میکند. اول مهر و حضور و غیاب دانش آموزان، حاضر گفتن بچه ها و مکث ها و دوباره خوانی اسامی، حسی ملموس و طبیعی را از مدرسه و کلاس پدید میآورد. نه حرفی از جبهه است و نه از عناصر آن موقعیت چیزی به میان آمده است.
باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را میخواند:
- اصغر پور حسین!
پاسخ آمد:
- حاضر
- قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد:
- حاضر
- اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند:
- اکبر لیلا زاد
به نظر میرسد شاعر حتی در بکار گیری اسامی هم توجه های خاص داشته است. اصغر پورحسین، قاسم هاشمیان ، اکبر لیلازاد، که در واقع قهرمان اصلی ترین شعر، نام کوچکش بزرگ است و زاده لیلاست. او فرزند عاشق ترین زنان است. تا اینجا همه چیز در موقعیت و فضایی واقعی میگذرد اما حضور یک سبد لاله سرخ و سابقه لاله و سرخی اش در ادبیات فارسی و تداعی هایش از اینجا به بعد شعر را وارد قلمروی رمزی سمبلیک میکند.
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او این جا بود
اینک اما، تنها
یک سبد لاله سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد، معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما میجوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم:
- حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم!
استفاده از قافیه های طبیعی، بیآنکه به چشم بیاید، برغنای موسیقیایی شعر افزوده است.
اینجا بود، ما بودیم/ دید، لرزید، جوشید/ پاسخ دادیم، اکبر لیلازادیم/ لرزیدن شانه های معلم، لحظه دشواری است، لحظه شکستن و ریختن آموزگار. و اینجاست که دانش آموزان باید کاری کنند، و اینجاست که همگی زمزمه ای را میشنوند و
غنچهای در دل هایشان میجوشد. و به جای فروخفتن و تسلیم، به مثل چشمه مثل شاعر از صنعت تشخیص و جاندار پنداری نیز به خوبی بهر میگیرد. هجوم ناگهانی دشمن به باد بی رحم خزان تشبیه شده است که ناگهان از سر دیوار مدرسه با درون باغ میپرد و چهار گل را میچیند. در این جاست که مخاطب نوجوان، تجاوز و تهاجم دشمن را در شکلی تصویری و ملموس درک میکند. و از این پس ذهن
نوجوانانهاش درگیر این مساله میوشد که باغ مدرسه منهای چهار گل، چند تا میشود. اما شهید باغی است و هر شهید بهاری. خروش و برخاستن میرسند. شاعر از فعل جوشیدن برای غنچه استفاده میکند و با این استعاره در فعل و بکارگیری صنعت برجسته سازی، جوشیدن خون را که همرنگ غنچه ای سرخ است، به ذهن متبادر میکند. پایان شعر، پایانی تاثیر گذار و زیباست، پایانی غیر صریح اما روشن. شاعر هیچ اشاره ای به شهادت آن دانش آموز نمیکند اما همه شعر به خوبی این نکته را میرساند. دانش آموز شهید در این شعر سکوت کرده است، اما سکوت اوست که دیگران را به فریاد میکشاند. نبودن دانش آموزان شهید دیگران را به بود خود آگاه میکند. زبان این شعر ساده و امروزی و طبیعی است اما شعر تاثیری حماسی و غرور انگیز دارد. و مخاطب نوجوان میتواند در مشارکتی جمعی، یگانگی را تجربه کند. عمل قهرمان اصلی شعر به دیگران نیز تسری پیدا میکند واین فرصت را نیز به آنها میدهد تا شکوه قهرمانی را حس کنند. اجزا پراکنده، یکی میشوند و همه به پیکری واحد بدل میشوند. نام های مختلف رنگ میبازد و همه یک نام میگیرند. نامی که بزرگ است و زاده عاشق ترین زنان. نامی که شهید است.
منابع:
1.مثل چشمه مثل رود، قیصرامین پور، تهران، سروش،1376
2.گزینه اشعار قیصر امین پور، تهران، مروارید، 1378
3.شعر و اندیشه، داریوش آشوری، تهران، مرکز، 1 (شاهد اندیشه فصلنامه فرهنگی و پژوهشی نشریه تخصصی معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی)