
به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، مهمان این هفته برنامه دستخط، حدود 70ساله، اهل تهران و فرزند یکی از انقلابیون شناختهشده است که از همان دهه 40 کنار پدر دوره مبارزه را طی کرد و بعد از انقلاب هم در سمتهای مختلف حضور داشته است؛ از وزارت کشور تا وزارت مسکن و کمیته امداد امام(ره) و نامش با کمیته امداد امام خمینی عجین شده است و هماکنون عضو شورای مرکزی مؤتلفه و هیئت امنای کمیته امداد است و فکر میکنم بتوانیم گپوگفت خوبی داشته باشیم از حال و گذشته و نگاهی هم به آینده بیندازیم.
حسین انواری چهره شناختهشدهای هستند و نیاز به معرفی ما ندارند. الآن در شورای مرکزی مؤتلفه و همچنین هیئت امنای کمیته امداد هستند.
اوضاع چطور است، آقای انواری؟
من در حال حاضر عضو هیئت امنای کمیته امداد هستم با ابلاغ مقام معظم رهبری، عضو هیئت منصفه مطبوعات هم هستم. در 3ــ2 سال اخیر در آنجا هم حضور داشتهام و فعالیتهای حزبی من که جزو عضو شورای مرکزی حزب هستم.
هیئت منصفه مطبوعات را که شما در آن هستید، فراموش کردم بگویم؛ خیلی هم رسانهای نشده بود؟
هیئت منصفه اسامی اعلام کرده بودند. هیئت منصفه هنوز خیلی جای خودش را پیدا نکرده است.
اصلاً هیئت منصفه چهکاری میکند؟ چهچیزهایی را به شما ارجاع میدهند؟
تخلفات مطبوعاتی و مربوط به فضای مجازی و اخیراً هم تخلفات جریان سیاسی، در حوزه مطبوعات.
طبق قانون، دادگاه مطبوعات بدون هیئت منصفه قانونی نیست. هیئت منصفه از اقشار مختلف افراد صاحبنظری هستند که هم در استانها و هم در مرکز، افکار عمومی را نمایندگی کرده و در دادگاه حضور دارند، پس از اینکه هیئت قضایی کار خودشان را انجام میدهند و رسیدگیهای آنها انجام میشود نظرات هیئت منصفه را دریافت میکنند، مبنی بر اینکه آیا این مسائل نشئتگرفته از مجرمیت است یا اینکه فرد مجرم نیست.
اوضاع کمیته امداد چگونه است؟ تقریباً 4 سال است که مسئولیت سرپرستی را تحویل دادهاید و بهحکم مقام معظم رهبری جزو هیئت امنا هستید، در ساختار آن یک تغییراتی صورت گرفت؟
در گذشته و در دهه اول انقلاب کمیته امداد شورایی اداره میشد. در بازنگریای که در سال 93 انجام شد، تقریباً این محدوده روشن شد، یعنی ریاست امداد تفکیک شد از وظایفی که هیئت امنا دارند. هیئت امنا در اجرا دخالتی ندارند، سیاستگذاری میکنند.
شورای سابق در اجرا دخالت داشتند؟
بعضاً دخالت میکردند، با اینکه نباید این اتفاق میافتاد ولی محدودیتهایی برای اجرا صورت میگرفت و دچار تداخل میکرد. تصمیمات اجرایی و شورایی با هم تداخل داشت. در سال 94 که اساسنامه با ترکیب جدید و اجزای جدید آن ابلاغ شد، این مشکل برطرف شد. الآن هیئت امنا دخالتی در اجرا ندارند و سیاستگذاری کرده و خطمشیها را مشخص میکند. گرههایی که در اجرا وجود دارد بهتشخیص ریاست کمیته امداد در آنجا آورده میشود و تصمیمگیری اجرایی بهعهده ریاست امداد است.
هیئت امنا نظارت هم میکند؟
یکی از وظایف آنها نظارت است.
در این 4 سال روند چگونه بوده است؟
خوب بوده. در این دوره شرایط ما یک شرایط خاصی است. با آشفتگیهای اقتصادی که با آن مواجه هستیم، تلاشهای مضاعفی باید انجام شود در حوزه محرومین.
چند درصد کمکها مربوط به دولت است و چند درصد خود کمیته امداد بهنوعی از منابع خودش در میآورد؟
حدود یکسوم کمکهای مردمی و دوسوم کمکهای دولت است.
شاید این طبیعی است که بعد از یک تغییر اتفاق بیفتد، ولی در این چند سال حداقل در تبلیغات بیرونی که بخشی از آن تبلیغات تلویزیونی است، یک جور دیگر کمیته امداد جا میافتد. مقداری ارتباط آن با مردم نزدیکتر شده است. این را حس میکنید؟
یکی از پایههای کمیته امداد ارتباط مردمی آن است. اگر مردم را کنار بگذاریم از آن چیزی نمیماند. در دورههای مختلف اهتمام روی این ارتباط وجود داشته است آن هم در طرحهای مختلف، الآن هم این اهتمام وجود دارد و اینکه مقایسه کنیم بیشتر شده یا کمتر شده است، نمیتوانم چیزی بگویم، یعنی سنجشی ندارم، ولی میدانم ارتباطات خوب است، و مردم هم استقبال میکنند. هم مسئولین ارتباط خوبی دارند با امداد و هم بهعکس آن اینگونه است.
امداد در حوزه کارگزار بیرون خودش مشکلی ندارد. دولت با امداد همراه است و کمکهای بسیار خوبی دارد. مردم هم ارتباط و کمکهای بسیار خوبی با امداد دارند هم در حوزه زکات کارهای خوبی شده و هم در حوزه صدقات و اکرام و محسنین، طرحهایی که امداد دارد حضور مردم خیلی خوب است ولی اگر بخواهم مقایسه کنم، الآن سنجش ندارم.
برخیها معتقد هستند تا چندی پیش این اعتماد مردم که بخواهند کمکهای خود را بهسمت امداد بیاورند، مقداری کمرنگتر شده بود؛ این را قبول دارید؟
ما مواجه با بداخلاقیهای اجتماعی هستیم، یعنی در دورههایی جوسازیهایی که انجام میشود تأثیرگذار است و نگاه مردم را تغییر میدهد البته به عملکرد ما هم ارتباط دارد. ما اگر صادقانه عمل کنیم ثبات خودش را دارد و خنثی میکند، ولی تأثیرپذیر از این بداخلاقیها هم هست.
مثلاً چه بداخلاقیهایی صورت گرفت که بخواهیم به آن اشاره کنیم؟
همین جوسازیهایی که در مورد امداد انجام میشود.
در دولت قبل این بداخلاقیها صورت میگرفت؟
در آن زمان هم بود و همین الآن هم هست، منتها بهانههایی پیدا میشود، مثلاً همین ساختمان امداد یک جوی ایجاد شده بود که اشرافیگری است و فضای امدادی نیست.
قبول نداشتید؟
ببینید، من یک تاریخچهای خدمت شما بگویم که ذهن شما اصلاح شود.
ما 14ــ13 ساختمان داخل شهر داشتیم که فرسوده بودند ولی ارزش افزوده بالایی داشتند، یک زمینی هم در سوهانک بود که باتلاقی بود از خانهتکانیهای بنیاد مستضعفان که بهارث رسیده بود. قبل از تصدی ما، تصمیم بر این شد که این ساختمانها فروخته شود و آنجا احداث بنا شود و بخشی از آن هم برای محرومین استفاده شود و این کار شد.
شاید نیمی از این پول فروش ساختمانها خرج آنجا شد و بقیه برای محرومین استفاده شد. من که مسئولیت را پیدا کردم، اولین کاری که کردم خدمت دفتر مبارک رهبری رسیدم که "این حرف و حدیثها ممکن است باشد، الآن من امداد را به جای دیگر منتقل کنم یا اینکه همین جا باشم؟ هرگونه فرمان دهند من عمل میکنم". دستور به ادامه کار در همانجا شد و دستور دادند که "ادامه دهید، فقط ساختوسازهای اضافه را ادامه ندهید".
این زمانی بود که رفته بودید آنجا مستقر شده بودید؛
مستقر که شده بودیم. من که مسئولیت را پذیرفتم در آنجا مستقر بودیم. مسئولیتی را که بهعنوان سرپرست امداد پیدا کردم سؤال کردم که "اگر برخی از حرف و حدیثها وجود دارد، من چه کنم؟".
امر بر ادامه کار در همانجا بود فقط ساختوساز نکنیم و حضرت آقا فرمودند که یک مسجد هم برای مردم در آنجا ساخته شود و ما امر را اطاعت کرده و مسجدی بسیار زیبا در آن مکان احداث شد. فعالیتهای عمرانی در آنجا متوقف شد، بهجز آنهایی که نیمهکاره بود و باید به اتمام میرسید چون ضایعات زیادی داشت.
قدری راحت صحبت کنیم؟
مگر تا الآن ناراحت حرف میزدیم؟ (میخندد)
این نوعی توپ انداختن در زمین رهبری است که "ما اجازه گرفتیم و ایشان فرمودند که «نه همانجا کارتان را ادامه دهید.»، این را من نمیگویم، خیلی از کارشناسان میگویند، شاید شما هم همین احساس را کردید که گفتید میشد در آن زمان هم انجام شود؛ درست است؟
من در احداث آنجا سهیم نبودم، اگر روی سخن با من باشد، من باید اجازه میگرفتم که در این محل ادامه دهم یا ندهم و به من اجازه داده شد، من چهکار کنم؟
چهنیازی به اجازه بود. اگر به نتیجه رسیده بودید که فاصله بگیرید و این کار را انجام دهید آن را انجام میدادید؟
ما یک شورایی داشتیم. شورا علاقه داشت امداد در آن مکان باشد.
نظر شما متفاوت بود؟
نه، نظر من تابع دفتر مبارک رهبری بود، بهخاطر همین خودم رفتم...
شما جزو شورا هم بودید؟
بله من هم جزو شورا بودم.
نظر شما در رأیگیری مثل شورا بود؟ میتوانید این را بگویید که
من این امر را موکول کردم به استعلام کردن.
در جمع خودتان قبل از اینکه استعلام کنید نظرها چگونه بود، نظر قاطبه شورا بر ماندن بود؟
شما میخواهید بدانید که من آنجا را طاغوتی میدانستم یا نمیدانستم.
بله.
نه، من نمیدانستم! در آنجا یک امکاناتی ایجاد شده بود که غیر از استفاده امداد برخی از فضاها را برای دستگاههای دیگر اجاره میدادیم و درآمدزایی داشت. ساختمان بسیار ساده بود، منتهی ساختمانها در یک فضا پخش بودند.
الآن در یک ارتفاع 14طبقهای هست. آن در فضای باز بود و از این امکانات استفاده میکردیم و جشن رمضان چند سال برگزار شد. یک مراسم بینالمللی بود که در آنجا برگزار میشد. دیگران به فضاهایی برای اسکان نیاز داشتند، آنجا در اختیارشان بود، سلفسرویسی که در اختیار آنها بود، یعنی فضایی نبود که بهطور اختصاصی همه را امداد استفاده کند. امداد یک بخشی را استفاده میکرد که صرفهجویی در کارگزاری امداد که ساختمانهای مختلف و بحث نگهداری بود، آنها در آنجا مجتمع شد و هزینه را کاهش دادند و مشکلی نیز از لحاظ ترددی نبود. محرومین هم در آنجا تردد نداشتند، آنجا ستاد مرکزی بود کارهای آموزشی انجام میشد و کارهای ستادی صورت میگرفت.
یعنی فرماندهی امداد در آنجا بود وگرنه ادارات کل استانها که یکی از آنها در استان تهران بود و حوزههای مختلف یعنی در بخشهای شهرداری، حوزهبندیهای شهری هم دفتر داشتیم و در شهرستانها و استانها اصلاً مراجعه محرومین در آنجا نبود.
یعنی اصلاً به آنجا مراجعه نمیکردند؟
نه، ما دایره مددکاری داشتیم در همین پیچ شمیران که هنوز هم وجود دارد که در آنجا مراجعه میشد. صرفهجویی نیز از لحاظ مالی داشتیم. به همین صدا و سیمای شما کلی پول برای اجاره سالن اجلاسها میدادیم، الآن دیگر این پولهای اضافه را نمیدادیم. برای اسکان هتل و مسافرخانه هزینه میکردیم. در مواقعی که نشستهای داخلی داشتیم دوستان از استانها میآمدند در آنجا خدمات داده میشد. آنجا را من بهعنوان یک مکان طاغوتی نمیدانستم.
مطلبی دیگر که در آن زمان و هماکنون سؤال میشود، سفرها و ارتباطهای خارجی است که در کمیته امداد وجود داشته، مثلاً سفر به لبنان قابل فهم است برای مردم که کمیته در آنجا حضور داشته باشد، یا مثلاً برای مردم فلسطین، ولی برای مردم تایلند مثلاً پیش نخست وزیر آنها برویم، در آنجا چه معنایی میدهد؟ این برای مردم جا نمیافتاد!
اطلاعات رسیده به شما یکمقدار ضعیف است. یکی از چشماندازهای کمیته امداد که در اساسنامه هم بوده، در اساسنامه الآن هم وجود دارد و در یکی از ملاقاتهایی که با مقام معظم رهبری داشتیم، ایشان تأکید کردند این بوده که الگوهای امداد بتواند که به سایر نقاط بهویژه جوامع اسلامی بتواند منتقل شود و باید الگوسازی میکردیم.
چند کشور بودند که دفتر داشتیم که با مجوزهای خاص و از قبل بودند، در افغانستان، آذربایجان، تاجیکستان، عراق که بعداً ایجاد شد، در سوریه و لبنان و یک دفتر هم در کومور داشتیم. برخی از اینها مثلاً آذربایجان در جریان دعوایی که ارمنستان داشت و چیزهای مرزی داشتند و آوارگانی که بودند، در آن مقطع با کمک دولت محمولههایی در آنجا فرستادیم که آوارگان بتوانند تأمین و از آن حالت خارج شوند.
نهایت اینکه آنجا الگوهای توانمندسازی امداد را بتوانیم پیاده کنیم که این کار انجام شد. در برخی از جاها کار آموزشی داشتیم، مثلاً در تایلند و چین، در تراش سنگ ما یک برنامهای داشتیم که درآمدزا بود و لذا تیمی را فرستادیم در آنجا که آموزشهای لازم را بگیرند و کارگاههای لازم را ببینند و بیایند، همین ارزش افزودهای که در حوزه توانمندسازی الآن داریم و در اشتغال داریم بخش زیاد از آن برای آموزشهایی است که رفتند و دیدند و بچهها مشغول انجام آن هستند.
آقای انواری، وضعیت اقتصادی را چگونه میبینید؟
خوب نیست. در قشر محرومین بسیار فشار است.
چقدر آن به شرایط بینالملل ما برمیگردد و چهمقدار به مدیریت داخل ارتباط مستقیم دارد؟
بخش اعظم آن به مدیریت داخلی برمیگردد. تحریمها از اوایل انقلاب تاکنون بوده و ما به آنها مبتلا بودهایم، چیزی جدید نیست، 20 درصد عوامل خارجی دخیل هستند، استعدادهایی که داخل هست اگر بشود مدیریت کنیم و بارور کنیم، مشکلی نداریم.
جالب است که بالای 70 برنامه رفتهایم و چهرههای مختلف سیاسی و چپ و راست آمدند. اصولگرایان و اصلاحطلبان، همه هم این موضوع را میگویند که بخش عمده این کاستیها به مدیریت برمیگردد، چرا برطرف نمیشود؟
از مدیران باید سؤال کنید.
یک هماندیشی، جلسهای و یک چیزی...
ببینید دو تا تفکر وجود دارد، من برداشتم از این موضوع این است؛ یک تفکر این است که ما بدون تکیه به خارجی نمیتوانیم روی پای خودمان بایستیم! این از عمق تفکری است که بعضاً هم تحصیلکردههای ما در خارج از کشور این را بهارمغان آوردهاند، آن را هم القاء میکنند و در ذهن دیگران نهادینه میشود. در دانشگاههای ما چهچیزی تدریس میشود؟
شما هم تحصیلکرده خارج از کشور هستید؛ چنین اعتقادی دارید؟!
من معتقد هستم که اینها از خارج کشور القاء میشود، ولی ما قبول نداریم؛ در داخل ظرفیتهایی داریم که خیلی به ما کمک میکنند، همین نکاتی که مقام معظم رهبری مدام تذکر میدهند و فریاد میکشند. ما در مدیریت منابع نقص داریم و هماهنگی بین مدیران بسیار ضعیف است.
جملهای گفتید که باید در جنگ اقتصادی باید از جان و مال و توان خود بگذاریم و لباس رزم قناعت و خودکفایی بر تن کنیم، این واقعاً الآن دیده میشود؟!
تفکری که ما نیاز داریم یک تفکر جهادی و یک تفکر انقلابی است؛ ما بدهکار هستیم، طلبکار از نظام نیستیم. برخی از ما مدیران از انقلاب طلبکاریم و زمانی که این طلب وصول نشود داغ میکنیم و به جاده خاکی میزنیم، اگر خودمان را مدیون نظام بدانیم که سر تا پا عشق و علاقه و ایثار...
معضلاتی که ما الآن داریم، اول انقلاب خیلی بیشتر از این بود. امکاناتی که الآن داریم با اول انقلاب قابل قیاس نیست.
جملهای دیگری هم گفتید که فکر میکنم...
از کجا اینها را میآورید؟ (میخندد)
این حرف تکمله حرف الآن شماست؛ گفته بودید، آنچه در افکار عمومی جریان دارد این است که مسئولینی که از جانب مردم مسئولیتی پذیرفتهاند تکالیف خود را یا نمیتوانند یا نمیخواهند انجام دهند؟
همینطور است.
حالا کدام است؛ نمیتوانند یا نمیخواهند که انجام دهند؟
هر دو. یا توانمندیهای ما با مسئولیتی که گرفتهایم انطباق ندارد که این خود جرمی است که ما داریم مرتکب میشویم. من اگر توانمندیهایم و اطلاعاتم، تجربیاتم و علمم منطبق نیست باید بروم و انسانی که از من شایستهتر است برای این کار وارد شود.
بعد از 40 سال، آقای انواری، چرا باید اینگونه باشد؟
بایدش را من نمیدانم.
شما کسی بودید که از دهه 40 در مبارزات حاضر بودید و از اول انقلاب بودید بالاخره باید چهارچوبی بسازیم که الآن نگوییم آقایانی که انتخاب شدند یا نمیتوانند و یا نمیخواهند؛ از طرف مردم این پذیرفتنی نیست، بهنظر شما هست؟
نه پذیرفتنی نیست. اما عشق به دنیا و علاقهمندی به جیفه دنیا و زندگی دنیوی باعث میشود که ما التماس کنیم که ما را در فلان جا بگذارند، با اینکه میدانیم در آنجا هیچ اطلاعاتی نداریم و کاری نمیتوانیم از پیش ببریم. سر و کله میشکنیم و کلی خلاف میکنیم برای اینکه آرای عمومی را کسب نماییم، مثلاً رأی دهند تا فلان پست را بهدست آوریم. اینها چیزهایی است که به آن مبتلا هستیم اگر اینها را نداشتیم که گلستان بود، اگر ظرفیتهایمان با هم ادغام میشد و همافزایی داشتیم، ما هرگز کم نداشتیم هر وقت شروع کنیم هم دیر نیست.
بیش از برنامه در مورد پدرتان مرحوم آیتالله محیالدین انواری صحبت میکردیم برای من خیلی جالب بود که میگفتید حاج آقا دوست داشتند کارهای مربوط به مرکز رسیدگی به امور مساجد را انجام دهند ولی ریاست بهعهده مهدوی کنی باشد، این روحیهها کجا رفت؟
از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
خیلی این روحیهها عجیب و غریب است، الآن برای خیلیها صحبت کنیم، خود ما، جوانها شاید باور نکنند؛ چگونه امکان دارد؟
ما باید اول آدم شویم و در واقع خود را بسازیم بعد امور مردم را بهدست بگیریم، گِله مردم همین است، مثلاً وزیری که میخواهد برنامه دهد، برنامه چهچیزی را بدهد؟ وزیر میخواهد برنامه اجرا کند. رئیس جمهور برنامه دهد؛ برنامه چهچیزی را بدهد؟ ما یک قانون اساسی داریم و یک سری سیاستهای کلی داریم و اسناد بالادستی داریم و موظف به اجرای آنها هستیم. شیوه اجرا را باید بازگو کنیم، نه اینکه از خود ابداع کنیم. این هم یکی از ضایعاتی است که ما داریم. بعد یک مسئولی میآید و میگوید "برنامههای فلانی بهدرد نمیخورد". اگر برنامهها مبتنی بر اصول است که باید ادامه پیدا کند، اگر نباشد باید اصلاح شود.
گفته بودید آقای روحانی هنوز قبول نکرده که کارهایش اشتباه است؟
پذیرفته؟ (میخندد). از صحبتهای ایشان اینگونه برآورد میشود، صحبت ایشان یک مقدار هم متناقض است.
مثلاً در کجاها؟
در خود برنامه برجام چقدر تناقض داشتیم؟ در برخی از صحبتهایشان میگویند این کارها باید بشود، یک بار هم خدمت رهبری مسئولین حضور داشتند، ایشان گفتند که این کارها باید بشود. آقا فرمودند: "خود شما مسئول انجام این کارها هستید".
بالاخره باید در اجرا تدارک کنیم، اینکه در سخن بگوییم این کار بشود خوب باید بشود و من مسئول هستم باید بروم انجام بدهم، مردم نتیجه کار را میخواهند.
آقای حسین انواری را بیشتر یک آقازاده میدانند یا اینکه آدم مستقلی است؟
قضاوت با شماست؛ آقازاده بهچهمعنا است؟
بنده افتخار میکنم فرزند مجاهد بزرگ حضرت آیتالله انواری هستم. واقع افتخار میکنم، یکی از نعمتهایی که خداوند برای من ارزانی داشته، اینکه در بیت ایشان به دنیا بیایم و بزرگ شوم و من به پدرم عشق میورزیدم و هنوز که 6 سال است که از فوت ایشان میگذرد من هر جمعه کنار مرقد ایشان راز و نیاز میکنم و استمداد میکنم. بنده آقازاده به آن معنایی که شما میگویید نیستم.
چقدر نام حاج آقای انواری کمک کرد که شما در این جایگاهها قرار بگیرید؟
من هیچگاه از پدر برای مسئولیتهایی که داشتم استفاده نکردم. هیچ موقع برای خودم چیزی نخواستم، برای دیگران خواستهام و التماس هم کردهام. خدا را شاهد میگیرم برای خودم هیچی نخواستهام از ایشان. ولی ممکن است دیگران به ایشان مراجعه کرده باشند و اجازهای گرفته باشند، ولی من خودم اصلاً تقاضایی نکردم، اما این به این معنا نیست که بیارتباط باشد.
آن را که کاری نمیتوانستید بکنید؛ قبول دارید که بعضیها با عملکردهای خودشان داستان آقازادگی را خیلی لوس کردند؟
هر جور میل مبارک شما است. (میخندد)
من هیچگونه میلی ندارم. میخواستم بدانم که شما قبول دارید یا ندارید؟
این مخصوص آقازادهها نیست، غیر آقازادهها هم اینگونه هستند. وقتی از صراط خارج میشویم این اتفاق میافتد، مراقبت نکنیم غفلتها ما را میگیرد؛ بله مثلاً ثروت پدر و مقام پدر و ارتباطات پدر بالاخره میتواند هم فسادآور باشد و هم تعالی ببخشد، بستگی به نوع استفاده ما دارد.
گفته بودید برای ترمیم ترکهایی که در بدنه اصولگرایی خورده، نیاز به بازمهندسی است، چطور بازمهندسی؟
من اصلاً این تقسیمبندیها را قبول ندارم. ما دو مدل داریم؛ قَد اَفلَحَ مَن زَکّیها. اگر بخواهیم در صحنههای مختلف تعالی پیدا کنیم و پیروز بشویم این مدل قرآنی ما است. داخل آن ایثار، جهاد، ازخودگذشتی وجود دارد، انفاق و احسان وجود دارد گذشت و صبر و همه سفارشاتی که امام علی(ع) دارند، وجود دارد.
نقطه مقابل آن، حرکت فرعونی است؛ آیه شریفهای که وقتی انسان خودش را مستغنی میبیند طغیان میکند... قدرتطلبی، خودخواهی، دروغ، فتنه هست. ما از خط یک و دو صحبت می کنیم، از اول انقلاب این تقسیمبندیهای صوری را داشتهایم، خیلی از اصولگرایان هستند که هیچ مبانی اصولگرایی ندارند و خیلی از اصلاحطلبان هستند که مبانی اسلام و اصول اسلام را قبول دارند. ما یک خطکشیهایی انجام دادهایم و بعد این طرف گود ایستادهایم و آن طرف گود به هم فحش میدهیم، خط خودمان را مشخص کنیم. نظام را قبول داریم و انقلاب را قبول داریم، امام و رهبری را قبول داریم و جمهوری اسلامی را قبول داریم.
بعد در حوزههایی که وارد میشویم مثلاً در مقاطع متنوع مثل انتخابات، اینها بروز میکند. خیلی از آدمهای خوب در جناح اصولگرایان هستند که من آنها را قبول دارم. در اصلاحطلبان هم هستند که آنها را هم قبول دارم. این تقسیمبندی صوری است و مبنا ندارد. اگر بخواهیم مبنا بگذاریم...
بالاخره شما عضو شورای اسلامی مؤتلفه هستید که بهعنوان یکی از تفکرات اصولگرا شناخته میشود!
عرض کردم، در جناح اصولگرا خیلیها هستند که تفکر مبنایی هم ندارند.
مثلاً میتوانید نام ببرید؛ چهکسانی هستند که تفکر مبنایی ندارند؟
من که نمیتوانم اسم ببرم، خیلیها هستند که ندارند. من مسئول دین کسی نیستم. (میخندد)
اگر بخواهیم کلی از آن بگذریم خوب نیست.
از من نخواهید که اسم برده شود. ما در مؤتلفه یک مبانیای داریم که به خودمان فراخوان نکنیم. ما دعوتمان، دعوت بهسوی خدا است، دعوت بهسوی خودمان نیست، بنابراین این نیست که اگر در انتخابات برنده نشدیم یک ضایعه بزرگ شده باشد، نه اینگونه نگاه نمیکنیم.
در انتخابات 96 شما به آقای میرسلیم رأی دادید؟
من ایشان را قبول دارم.
به آقای روحانی رأی دادید؟
نه، به آقای میرسلیم رأی دادم.
میدانستید که رأی نمیآورد؟
من باید تکلیف خودم را انجام میدادم. چند نفر در صحنه حضور دارند. تکلیف شرعی من چیست؟
خداوند آقای عسگراولادی را رحمت کند. سال 84 را با یک عبارتی یاد میکردند، انتخابات پیچیدهای شد. آقای انواری در آن زمان به چهشخصی رأی داد؟ آقای هاشمی یا آقای احمدینژاد؟
نگویم بهتر است. شما جنجال ایجاد نکنید.
تمایل به گفتن آن ندارید؟
نه نمیگویم.
شما قبول دارید مثل بعضیها که میگویند ایکاش آقای هاشمی نمیآمد؟
البته آقای هاشمی، بهنظر من در یک مقطعی نباید خودشان را در معرض قرار میدادند. ارزش ایشان به این بود که نیایند در صحنه و حضور پیدا کنند، ولی تشخیص این بود که بیایند.
حاج آقا انواری با هاشمی رابطهای نزدیک داشتند؟
بله، خیلی صمیمی بودند.
در آن زمان ایشان هم نظر شما را داشتند که ایشان حضور پیدا نکنند؟
آن موقع سال 84 ایشان در بیمارستان بودند. نه، من نشنیدم از ایشان که مطلبی بگویند. در بیمارستان رأی دادند و حال مساعدی نداشتند.
در این باره صحبتی نکردند؟
شاید هم به خود آقای هاشمی رأی داده باشند، نمیدانم.
در سال 88 آقای انواری بهعنوان یک آدم سیاستورز احتمال میداد چنین فتنهای درست شود؟
ما هر لحظه امکان میدهیم فتنههایی که در کشور ما بهصورت جوشهای کوچک است، میتواند به بحرانهای بزرگ تبدیل شود. آن مقطع یکی از این مقاطع بود اما بهانههای متفاوتی در مقاطعهای مختلف دارد.
آقای انواری، شما در سال 1328 به دنیا آمدید و در کدام محله تهران؟
بله، در باغ فردوس و جنوبیترین منطقه تهران.
شما چند خواهر و برادر هستید؟
من یک خودم هستم و دو خواهر.
از پدر یک تیکه در بخش قبل فرمودید که بهشدت وابسته عاطفی بودید.
شخصیت حاج آقا یک شخصیت عجیبی است که هرچه زمان میگذرد یک چیزها و آگاهیهای جدیدی به شخصیت ایشان پیدا میکنم. دوستان ایشان نیز بخشی را اظهار میکنند. ایشان خیلی بانشاط بودند. در صحنههای اجتماعی حتی در زندان، خیلی شوخطبع و بانشاط بودند، حتی در دوران مریضی و روی تخت بیمارستان ... در تمام دورانی که ایشان کسالت داشتند و خیلی به ایشان سخت میگذشت. شاید 6 الی 7 ماه در ICU بودند، در عین حال هیچوقت گله نکردند. در زندان که بودند دوستان ایشان نقل میکنند که "هر بار ما دلتنگ میشدیم و کلافه میشدیم اتاق ایشان میرفتیم و دلمان باز میشد و برمیگشتیم".
یک بار هم ملاقات رفته بودم در سال هشتم نهم بود که ایشان زندان بودند یک خانمی با من در اتاق ملاقات آمدند که همسرشان در زندان بودند، بعد که تمام شد آمدیم گفتند "حاج آقا را تازه به زندان آوردند؟". گفتم "چطور؟"، گفتند "شوهر من را 4 ماه آوردهاند در حال دیوانه شدن است. ایشان تازه آمدند که آنقدر لبخند میزنند؟"، گفتم "نه، ایشان 9 سال است که در زندان حضور دارند".
شب آخر که در بیمارستان بودیم من ساعت 10 شب خداحافظی میکردم، ایشان فرمودند "عینک من را ببر". گفتم "توی ماشین میگذارم"، گفتند "ببرید من دیگر نیاز ندارم". مرخص کرده بودند و من تقاضا کرده بودم که یک شب در بخش باشند، گفتند "مشکلی نیست ببرید". آقایی بود که پرستار ایشان بودند گفتم "در اتاق ایشان مستقر باشید."، با بیمارستان هم هماهنگ کردیم.
او نقل میکرد که "وقتی به اتاق رفتیم فرمودند «تخت من را رو به قبله بگذارید». تخت را رو به قبله کردیم در اتاق بودیم و ایشان با خود راز و نیاز میکردند پیش خودم گفتم «چه حال خوبی دارند.»، رو به ایشان گفتم «حاج آقا، من در گوشی همراهم مداحی دارم.»، فرمودند که «پخش کنید». ما هم گذاشتیم و ایشان اشک میریختند و من هم مشغول کار خود در اتاق شدم و ایشان ناله میکردند و اشک میریختند، بهیکباره دیدم که سکوت کردند. گمان بردم که خوابیدند وقتی برگشتم دیدم که کله ایشان افتاده و تمام کردهاند، در اوج آگاهی و در اوج توسل و استغاثه روحشان پرواز نمود".
در عالم پدر و فرزندی شما را دعوا هم کرده بودند؟
نه به آن شکل، در کوچکیها ممکن بود که مثلاً اتفاق افتاده باشد.
خط قرمز ایشان برای فرزندها چه بوده است؟
ما بعد از اینکه بزرگ شدیم امر و نهی ایشان را به آن صورت نداشتیم. از ما میخواستند که آدم باشیم و رعایت موازین اسلامی را داشته باشیم.
خود شما در چهسالی ازدواج کردید؟
من در اوایل انقلاب ازدواج کردم. در سال 59 ازدواج کردم.
چطور با همسرتان آشنا شدید؟
یکی از همشیرههای ما در مدرسهای که تدریس میکرد، با ایشان همدوره بودند و همکار بودند و معرفی کردند و ما هم به خواستگاری ایشان رفتیم.
تدریس میکردند و آموزش و پرورشی بودند؟
بله آموزش و پرورشی بودند.
تا آخر هم کار خود را ادامه دادند؟
بله هنوز هم مشغول تدریس هستند.
چهدرسی تدریس میکنند؟
ایشان ریاضیات تدریس میکنند، البته نگذاشتیم که استخدام شوند، بهضرر ایشان هم تمام شد، به ما هی میگویند که "تو نگذاشتی تا استخدام شویم".
چرا؟
گفتیم "در دورههای مختلف حضور شما در خانه نیاز و لازم است، مثلاً ما بچه کوچک داریم و شما بخواهید که او را به این طرف و آن طرف بکشید. شما در مقاطعی که میتوانید وقت دهید عمل کنید"، ایشان قراردادی و پیمانی کار کردند و بهضرر ایشان تمام شد.
خیلی با هم رفیق هستید؟
بله خیلی با هم رفیق هستیم.
شما در کار خانه کمک میکنید؟
کارهای فنی و تعمیراتی را انجام میدهم، مثلاً در کارهای نظافت و آشپزی و اینها کمک نمیکنم.
غذا بلد نیستید درست کنید؟
چرا یک سری از غذاها را بلد هستیم ولی آن پیچیدگیها را نداریم، نیمرو و از این قبیل را میتوانم.
تا کنون درست نکردید؟
چرا درست کردم ولی نه غذاهای آنطوری.
چند فرزند دارید؟
3 تا فرزند دارم؛ 2 دختر و 1 پسر دارم.
همه فرزندانتان ازدواج کردند؟
بله همه ازدواج کردند.
چند نوه دارید؟
فعلاً دو تا نوه دارم.
ازدواجها، ازدواجهای سیاسی بوده؟
نه اینگونه نبوده است.
چقدر با هم بحث میکنید. دور هم هفتهای یک بار جمع میشوید؟
بله.
چقدر با هم بحث میکنید؟ بحثهای سیاسی هم میکنید؟
بحث سیاسی که به جنجال و کشمکش برسد نه اینگونه نیست، برخی از رویدادها مطرح میشود.
چهمقدار به تفکرات شما نزدیک هستند؟
بچهها من را قبول دارند؛ ولی خودشان هم صاحب فکر هستند.
آقای انواری، پدر سالهای زیادی را در زمان طاغوت حدود 14 سال را در زندان بودند، شما چند سال داشتید اولین سالی که پدر دستگیر شد؟
من سال اول دبیرستان بودم که پدر دستگیر شدند.
شما هم دبیرستانها را بر هم میزدید؟
ما بچه آرامی بودیم.
یک بار هم در همان زمانها (دبیرستان) دستگیر شدید؟
نه دبیرستان نبود من دانشگاه میرفتم و در جایی نزدیک جاده ورامین کار میکردم همزمان با درس مشغول بودم کارخانهای بود با ماشین سهراه امامزاده عبدالله پیاده میشدم اول جاده ورامین ماشین دیگری میگرفتم و در بیبی شهربانو آن سمتها محل گذر من بود. صبح زود در ساعت 6 الی 6.5 باید در کارخانه میبودم. رفتم آنجا ماشین سوار شویم دوتا جوان آمدند، از ما پرسیدند "حال شما خوب است؟ تشریف بیاورید در این ماشین"، و ما در ماشین نشستیم.
خلاصه ما را به ساواک شهر ری بردند، یک سرهنگی بودند که لباس شخصی داشتند، اولین سؤالی که پرسیدند این بود که "با شیخ انواری چه نسبتی دارید؟"، گفتم "یک نسبتی داریم"، ما هم خیلی شوخی گرفته بودیم و میخندیدیم و عین خیالمان نبود که چه اتفاقی افتاده، هی سؤال میپرسید و عصبانی شد بلند شد که بیاید و تنبیه بدنی کند. گفتم که "رابطه پدر و فرزندی داریم."، گفت "این پدرسوخته را ببرید". خلاصه ما را سوار کردند و بردند خانه و چند کتاب از کتابهای ما برداشتند و ما به زندان شهربانی رفتیم.
اولین باری که امام را دیدید چهزمانی بود؟
امام را خیلی قبلتر از انقلاب زیارت کردم.
قبل از این دستگیری شما امام را دیده بودید؟
بله یک بار امام تشریف آوردند منزل ما و مهمان ما بودند. در آنجا زیارت کردم ایشان را و بعدش هم در تابستانها به امامزاده قاسم میآمدند. در آنجا بعدازظهرها جلوس داشتند من با پدر خدمت ایشان رسیده بودم.
این 14 سال ناشی از چه حکمی بود که اینهمه مدت طولانی ایشان را محکوم کردند؟
در جریان اعدام انقلابی منصور، یک عدهای دستگیر شدند که بعد از آن آزاد شدند. حاج آقای ما گیر کرد، چون میگفتند "شما از موضوع اطلاع داشتید و چرا نگفتید؟"، ایشان گفتند "مگر من کارگزار شما بودم. مردم خیلی اسرار خود را به من میگویند. من مرجع اسرار مردم هستم و موظف به این نیستم که به شما راپورت بدهم."، محکوم به اعدام شدند، بعد مراجع خیلی تلاش کردند مخصوصاً مرحوم حضرت آیتالله حکیم تلاش کردند و نامه نوشتند که "اگر مشکلتان است بفرستید نزد من"، اینها یکمقداری وحشت کردند و یک درجه تخفیف دادند که محکومیت را 15 سال کردند. ایشان تا سال 56 در زندان بهسر میبردند.
حکم ایشان را میخواستند که اعدام بزنند؟
بله اول حکم ایشان را اعدام زده بودند.
شما 56 برای تحصیل رفته بودید؟
بله در سال 56 برای آمریکا و تحصیل در آنجا رفته بودم.
چون من در اینجا یک دورههایی مربوط به رشتهام که روانشناسی بود دیده بودم و 2 سال کار بیمارستانی داشتم. بعد یک بورسیه به من خورد احساس کردم که میخواهند سوء استفاده کنند (زمان شاه) و من قبول نکردم. خودم اقدام کردم و در آنجا حاضر شدم. بعد که امام حرکت کردند ما مرتب در آنجا التهاب داشتیم.
بعد از انقلاب نیز در شورای انقلاب فعالیت میکردید؟
یک مجموعهای از شورای انقلاب را به من سپردند، این مال اشرف بود، بنیاد پیشین نیکوکاری بود که این بلیطهای بختآزمایی و اینها...، این را ما تحویل گرفتیم مرتب کردیم و بخشی را تحویل اوقاف دادیم و بخش دیگر را تحویل ارشاد دادیم، اینها با هم ادغام شد، که در آن مقطع من برای وزارت کشور دعوت شدم که چند جا بهعنوان بازرسی...
گزینش هم بود؟
گزینش در وزارت کشور نبود.
وزارت کشور بازرسی بود، بعد هم بهعنوان فرماندار کاشان منصوب شدم، بعد هم آمدم به نخستوزیری آن زمان، یک سالی را...
در زمان وزارت کشور آقای ناطق بودید؟
نه.
برای کاشان را عرض میکنم.
نه مرحوم حضرت آیتالله مهدوی کنی بودند که آقای میرسلیم هم معاون سیاسی بودند.
فرماندار کاشان شدید؟ چند سال داشتید؟
من در آن زمان 27 تا 28 سال سن داشتم. بعد یک سالی در نخستوزیری در حوزه نهادها بودیم. بعد وزارت کشور رفتیم، آنجا مدیریت بازرسی وزارت کشور را داشتم، زمان آقای ناطق بود بعد به اداری و مالی آنجا منصوب شدیم. یک تحولاتی در وزارت کشور شد آقای ناطق جابهجا شدند. تیم جدید که آمدند خیلی با ما...
آقای محتشمیپور؟
آقای محتشمیپور تشریف آوردند با اینکه من از قبل ایشان را میشناختم و آشنایی و رفاقت داشتیم، ولی تیمی که با ایشان کار میکردند تیمی نبودند که ما را تحمل کنند. مرحوم کازرونی را خدا رحمت کند.
مرحوم کازرونی معاون عمرانی وزارت کشور بود. ایشان به مسکن رفته بود. ایشان دعوت کردند و خیلی هم اصرار داشتند که من به آنجا بروم، به آنجا رفتم. مدتی سازمان مسکن عضو هیئت مدیره بودم و بعد معاونت ایشان در حقوقی مجلس وزارت مسکن، بعد وزارت مسکن آقای آخوندی آمدند. ما با ایشان در وزارت کشور با هم بودیم. ایشان هم خیلی علاقه نداشتند که ما باشیم. خداوند عنایت داشتند و بدون اراده من بهسمت کمیته امداد کشانده شدم. اصلاً در ذهن من نبود. وارد امداد شدم.
معاون امور مجلس امداد؟
بله.
آن زمان رئیس امداد که بود؟
مرحوم نیری رئیس امداد بودند که خداوند ایشان را رحمت کند.
بعد هم حوزه معاونت بینالملل امداد را داشتیم تا به فوت مرحوم شفیق رسید که چهرههای ارزشمندی هستند و نباید یاد آنها فراموش شود. یک تجدید نظری در شورای مرکزی امداد شد و بهحکم مقام رهبری من بهعنوان عضو شورای مرکزی ... و بعد از مدتی پیشنهاد شدم برای سرپرستی.
پدر 2 دوره عضو خبرگان بودند؟
بله ایشان 2 دوره عضو خبرگان اول و دوم بودند و 2 دوره هم در مجلس حضور داشتند، در مجلس اول و مجلس دوم ایشان حضور داشتند.
زمان تعیین رهبری و رحلت امام، آقای انواری هم عضو خبرگان بودند؟
بله.
خاطرهای از آن دوره و انتخاب حضرت آقا نقل نمیکردند؟
نه چیزی که منتشر نشده باشد، بالاخره نگرانیها وجود داشت زمانی که حضرت امام در بستر بیماری بودند خیلی التهابات زیاد بود و جلسات زیادی میرفتند و شرکت میکردند و مابقی چیزهایی است که منتشر شده است.
فکر میکردند که حضرت آقا به رهبری برسند؟
نپرسیدم، نمیدانم، نمیتوانم قطعی بگویم ولی ارتباط ایشان با حضرت آقا خیلی صمیمی و دوستانه بود. قبل از انقلاب خیلی...
آقای انواری، دولتهای بعد از انقلاب را اگر بخواهد نگاه کند موفقترین دولت را کدام میداند؟
موفقیت نسبی است؛ نسبتاً ابری و نسبتاً بارانی است.
اگر صریحاً بخواهید بگویید کدام دولت را موفقتر میبینید؟
موفقتر نمیتوانیم بگوییم یک توفیقاتی داشتند و یک غیرتوفیقاتی هم داشتند، یک کارهایی را درست کردند و کارهایی را نیز خراب نمودند، جامعالاطراف نه، اگر مبنای ما پیشرفت بههمراه عدالت باشد گاهی اوقات پیشرفت داشتیم عدالت کمرنگ بوده و گاهی اوقات بهعکس بوده این دو را با هم جامع نداشتیم، منتهی یک خاصیتی در دولتهای ما بود که وقتی میآمدند اول دولتهای قبلی را میکوبیدند بعداً خودشان شروع میکردند.
مدنظر شما این 3، 4 دولت اخیر است.
واژهای از پدر شما که به آقای محلاتی موتورالعلما میگفتند؟
بله، خدا ایشان را رحمت کند ذکر و خیرشان شد. خیلی خوب کاری کردید که نام ایشان را نیز بهزبان آوردید. مرحوم محلاتی خیلی فعال بود. ایشان واقعاً آرام نداشتند، در جامعه روحانیت بودند و میخواستند دعوت کنند و امضا بگیرند. ایشان یک ماشین نهچندان خوبی هم داشتند سوار میشدند و به این طرف و آن طرف میرفتند، خیلی پرتحرک بودند.