
گفتگو: محمد صادق رخفرد- هم شهید رجایی و هم شهید باهنر، بخشی از مبارزات خود را در «مؤتلفه دوم» یاد کردهاند. ابعاد و فعالیتهای این تشکل چندان بازگو نشده است. در گفتگویی با حاج فضلالله فرخ نگاهی کوتاه به فعالیتهای این گروه داشتهایم.
شهید رجایی، شهید باهنر و برخی مبارزان دیگر اشاره کردهاند که بعد از آسیب دیدن سازمان موتلفه در زمستان 1343، مؤتلفه دوم تشکیل شد که شما هم در آن حاضر بودهاید، مطلبی از آن مقطع خاطرتان هست؟
جلسات ما برقرار بود و هفتهای یک بار جلسهای داشتیم که خصوصی بود و حدود 15، 16 نفر از جمله آقای خاموشی، آقای سعید امانی و ... آقای عسگراولادی، آقای حاجحیدری اینها در زندان بودند، بعداً که از زندان بیرون آمدند، این جلسات رونق بیشتری گرفت و در آن شرکت میکردند. مؤتلفه دوم همین جلساتی بود که قبل از انقلاب و تا تشکیل حزب جمهوری بعد از انقلاب داشتیم...
چرا مؤتلفه دوم؟
میشود گفت مؤتلفه اول را تقریباً متلاشی کردند، چون در قضیه ترور منصور اصلیها همگی دستگیر شدند. مؤتلفه اول جلسات ده نفرهای بود که مثلاً ماها یک شاخه بودیم و این ده نفرها چندان از همدیگر خبر نداشتند و اصلیها میگرداندند. اصلیها که همه گیر افتادند، بقیه هم فراری شدند یا رفتند دنبال کار خودشان. 4 نفر که شهید شدند، عدهای هم به 10، 15 سال و حبس ابد محکوم شدند. پس از مدتی که بعضیها از زندان بیرون آمدند و با کمک کسانی که بیرون بودند، نزدیک سال 1350 بود، تصمیم گرفتند در پوشش دیگری فعالیت کنند. بقیه افراد را هم مثل آقای بادامچیان گاهی میگرفتند و گاهی رها میکردند، حاجصادق اسلامی همینطور گاهی زندان و گاهی بیرون بود. به همین دلیل گاهی فرصتی نبود که جلسهای تشکیل شود. یک جلسه هفتگی داشتیم که افراد از جاهای مختلف در آن جلسه شرکت میکردند و به وسیله آنها پخش میکردیم. گاهی هم شهید صادق اسلامی درِ مغازه ما میآمد، منزل ما میآمد، ما منزل ایشان میرفتیم. اعلامیهها را به این صورت پخش میکردیم. گاهی هم جلسات مؤتلفه بهطور مخفی تشکیل میشد. کسانی که یادم هست، آقای دکتر شیبانی، آقای بادامچیان، آقای لبّانی، شهید اسلامی و آقای پوراستاد بودند.
از جمله اقدامات برخی اعضای مؤتلفه مثل شهید اسلامی پس از آزادی از زندان در دهه 50 سرکشی به تبعیدیها بود، شما در جریان بودید؟
رفقا برای سرکشی به شهرستان میرفتند. ما در اینجا برای زندانیهایی که در زندان بودند و یا آزاد میشدند، برنامههایی داشتیم که به خانوادههایشان سر میزدیم، ولی من خودم شخصاً شهرستان را نرفتم.
یک کسی روش شهید بهشتی و روش شهید محمد منتظری را تحلیل میکرد، میگفت محمد منتظری از کسانی بود که داغ به میدان میآمدند و زود گیر میافتادند و دچار سختی و شکنجه میشدند. روش شهید بهشتی این بود که بیشتر کار کند و کمتر گیر بیفتد، شهید مطهری هم همینطور بود. شهید اسلامی هم اینطور بود. ایشان خیلی کار میکرد و در برگزاری مجالسی که در مسجد ارک، سیدعزیزالله و جاهای دیگر تشکیل میشد، مؤثر بود و میشود گفت نقش اساسی داشت، منتهی تظاهر به این قضایا نمیکرد و افراد متوجه فعالیتهایش نمیشدند.
یکی از فعالیتهای مؤتلفه دوم تأسیس بنیاد رفاه و مدرسه رفاه ذکر شده است.
بله، ولی بنده در آن نقشی نداشتم. شهید رجایی، شهید باهنر، شهید اسلامی، مرحوم خاموشی، مرحوم شفیق و ... بودند که ما با آنها ارتباط داشتیم، ولی خود من در آنجا نقشی نداشتم.
ظاهرا در مقطعی به توصیه بزرگان، بخشی از مؤتلفه دوم با سازمان مجاهدین خلق هم همکاری داشت؟
خیلی کم، خیلی زود و همان اوایل آنها را در زندان شناختند. اوایلی که اینها پیدا شده بودند، بعضی از افراد با اینها ارتباطاتی داشتند، ولی بعداً خیلی زود متوجه شدند. مثلاً اولین کسی که متوجه شد و از همان روز اول متوجه بود، شهید مطهری بود. ایشان از همان ابتدای تشکیل اینها میگفت: که اینها خطرناکند و از کمونیستها خطرناکترند. بعد در زندان شهید لاجوردی از همه زودتر متوجه شد و اینها را شناخت.
بعد از انقلاب هم این نوع کژیها از بعضی مبارزین دیده شد، خاطرهای از ریشه این نوع کجرویها یادتان هست؟
روزهای اول انقلاب بود و عده زیادی از همین دوستانمان که با آنها جلسهای به نام انجمن جویندگان دین و دانش داشتیم، به مقرّ امام آورده بودیم که در آنجا به عنوان انتظامات مشغول فعالیت بودند. بعد همه اینها را به حزب جمهوری بردیم. از مدتها قبل از انقلاب قصد داشتند حزبی را تشکیل بدهند که آن موقع امام اجازه ندادند. بعد از پیروزی انقلاب یکباره دیدند آنهایی که دارای حزب و تشکیلات بودند، آمدهاند و انقلاب را قبضه کردهاند، مثل جبهه ملی و نهضت آزادی و مانند اینها و این طرف تشکیلاتی نداشتند. بلافاصله امام اجازه دادند حزب را تشکیل بدهیم. اینها که تشکیل دادند، چند نفری را به عنوان مؤسس اعلان کردند که شهید بهشتی بود، آقای موسویاردبیلی بود، آقای خامنهای و آقای هاشمیرفسنجانی و... بودند، یک شب جمعیت زیادی از روحانیون مثل ائمه جماعات به مقرّ امام آمدند. امام برای اینها صحبت کردند. بعد از صحبت امام دیدم آقای مروارید ـکه آن موقع یکی از روحانیون انقلابی و زندانیبرو و مثلاً در سطح آقای هاشمی و اینها بودندـ روی چهارپایه رفتند و دارند صحبت میکنند و عدهای هم در حال رفتناند و عدهای هم گوش نمیدهند. گفتم چرا اینها گوش نمیدهند؟ بعد دیدم شهید اسلامی دارد مردم را رد میکند که گوش به حرفش ندهند و خیلی عصبانی و ناراحت است. گفتم: «چرا اینها گوش نمیدهند؟» با عصبانیت گفت: «آقا! ایشان دارد تفرقهافکنی میکند»، پرسیدم: «چرا؟» جواب داد: «ایشان اعتراض دارد به اینکه این آقایان فوری حزب جمهوری را تشکیل دادند و اسم نوشتند و با ایشان مشورت نکردند یا ایشان را جزو مؤسسین نگذاشتند»، چون ایشان همدوش این آقایان مبارزه میکرد و زندان رفته بود، از این قضیه ناراحت شده بود. آقای اسلامی نگذاشت بقیه جمع شوند و به صحبتهای ایشان گوش بدهند. عصبانی بود که ایشان بیخودی دارند این حرفها را میزنند و الان وقت این حرفها نیست و امام دستور داده بودند بروید و حزب را تشکیل بدهید، وقت نبود، فوری بود؛ این شد که آقای مروارید از همانجا از حزب جمهوری فاصله گرفت و فاصلهاش خیلی به ضررش تمام شد، به علت اینکه فاصله گرفتن ایشان باعث شد برود به طرف بنیصدر و خدمات گذشته، وجهه گذشته، انقلابیگری و زندان رفتن و موقعیتش خراب شود. ایشان در مسجد المهدی در خیابان ستارخان پیشنماز و امام جماعت بود. بیشتر برنامهها بعد از شهادتی که در قم شد، صورت گرفت و چهلم آنها در تبریز، یزد و تهران برگزار شد. به عنوان چهلم مبارزه ادامه مییافت. بعد که اینها تمام شد برنامهریزیای شد که یک نمازجمعه راه بیندازند. یادم هست اولین نمازجمعهای که راه افتاد در مسجد ایشان بود و همه انقلابیون و سیاسیون در آن شرکت کردند و خود ایشان هم امامجمعه بودند، ولی همین کار، یعنی نزدیکی با بنیصدر باعث شد که آخر سر جوانها تقریباً ایشان را از آن مسجد بیرون کردند!