
زندگى این مادر مثل قصه اى شیرین است که هر چند به سختى و هجرت گذشته و گاهى تلخ است و لب به شکوه میگشاید. شاید تنها کارى که بشود در برابر تاجملوک کرد، صبر و سکوتى براى شنیدن باشد. شنیدن قصه اى از شیرینی ها و تلخی هایش باشد.
تاج ملوک در بخش هاى اول از زندگى و دوره کودکیاش میگوید. از مادرش، از حجابى که در عین زرتشتى بودنش به آن میبالیده است. از روزهاى نابسامانى دولت مصدق و حکومت پهلویها میگوید. خانه نشینى که گریبان همه را گرفته بود حتى او برادرش را که حالا در تهران ساکن شده بودند.
قصه همچنان فراز و نشیبهایش را دارد تا آنجا که میرسد به خانه. خانه اى که اولش ساکناش بودند، بعد کوبیده و ساخته اندش. همان جا را در همان محل، همان کوچه که حالا اسمش کوچه شهید فرهاد خادم شده بود.
فرهاد همان پسر تاج ملوک است. همان پسرى که با آمدن دخترها شیرینتر شد و تکیهگاه همه، حتى مادرش. از اینجاى کتاب، قصه قصه فرهاد است. شاید هم قصه غصه فرهاد باشد که مادر اینطور با حسرت از آن یاد میکند.
فرهاد دانشجوى سازه، عمران، دانشگاه شریف شد. خیلیها اصرار داشتند، برود خارج از کشور و ادامه بدهد.
ماجرای به جبهه رفتن فرهاد و تعاملاش با خواهران از جمله قسمتهای خواندنی «جای پای فرهاد» است. از اتاقی که برای خواهرش ساخت تا ماجرای پزشکیاش. جای پای فرهاد به کوشش فرهاد خضری و تحقیق فرزانه مردی توسط انتشارات روایت فتح تولید و منتشر شده است.