سیاسی

ماجرای خواب شهید مطهری قبل از شهادت

چند شب قبل از شهادتخواب دیدم، احترام پیغمبر (ص) به من بیش از امام خمینی بود، تعجب کردم، سپس نزدیک شدیم، در مسجدالحرام برای طواف رفتیم، یکدفعه دیدم انسان بسیار نورانی از درون کعبه بیرون آمد، ما و امام هر دو (گویا می‌شناختیم) با هم گفتیم رسول خداست، خاتم‌الانبیا است، خودمان را آماده کرده بودیم، عطر زده و حمام رفته بودیم، نگاه کردیم، دیدیم ما چقدر نظیف و تمیز هستیم، عطر زده‌ایم و بوی عطر می‌دهیم و به استقبال پیغمبر (ص) رفتیم.
همزمان با ایام شهادت استاد شهید مرتضی مطهری، برنامه دستخط با حضور مجتبی مطهری فرزند ارشد شهید مطهری برروی آنتن رفت که بخشی از متن این برنامه در ادامه تقدیم می‌شود.

مجری: با توجه به ایام شهادت استاد شهید مرتضی مطهری، این برنامه را به شخصیت ایشان و به یکی از افراد خانواده‌شان که خیلی کمتر صحبت کرده، اختصاص داده‌ایم، استاد دانشگاه تهران، دانشکده الهیات و پسر ارشد شهید مطهری، ایشان کسی هستند که گفتنی‌های فراوانی از اندیشه‌های استاد شهید مطهری برای ما دارند که هم به کار امروز و هم آینده ما می‌آید و هم خاطراتی از گذشته که حتماً برای شما شنیدنی و دیدنی خواهد بود. آقای دکتر سلام خیلی خوش آمدید.

* من در جایی مصاحبه‌ای از شما خواندم، گفتید پدر پیش‌بینی کرده بودند که من یکی از آن سه چهره‌ای هستم که فرقان گفته می‌زند، چهره مذهبی آنها، من هستم

مقاله‌ای که در مقدمه گرایش به مادی گرایی نوشته شد، این طور بخواهم بگویم، مقاله‌ای که با خون نوشته شد، «آنانی که ره دوست گزیدند همه، در کوی شهادت آرمیدند همه» و واقعاً ایشان شهادت خودشان را پیش‌بینی می‌کردند، حتی بعد از شهادت سپهبد قرنی، در قم گفتند که گروه فرقان گفتند: ما یک شخصیت نظامی، مذهبی و سیاسی را در برنامه خودمان برای ترور داریم. پدر بلافاصله گفتند: بعد از قرنی من هستم، آقایان گفتند: برای خودتان محافظ و پاسدار بگذارید، شما نباید راحت بگیرید، انگار خودشان می‌دیدند، گفتند: دیگر از این مسائل گذشته است که البته خود گودرزی هم در زندان اوین محاکمه شد.

خیلی فحاش و کریه الچهره بود و به امام، علامه طباطبایی و شهید مطهری جسارت زیادی داشت، در این حد که آقای ناطق نوری گفت: این را بیرون ببرید، فردا می‌خواهیم ایران را... کنیم، مردم ما را تکه تکه کنند، ببینید چقدر خبیث بود، آقای... می‌گفت تو از خدا بترس، او می‌گفت: شما که من را می‌کشید، گفتند: ما یک تیر به تو می زنیم، عذاب الهی سخت است، این تیر ما یک لحظه است، بدبخت معلوم است تو به آن دنیا هم اعتقادی نداری، تو دروغ می‌گویی، جوان‌ها را فریفته‌ای، اصلاً به مبدأ، خدا، معاد، پیامبر، به هیچ چیز اعتقاد نداری.

او هم مثل اینکه اعدام شد، البته محمد بصیری هم قبل از او اعدام شده بود و ظاهراً مثل اینکه داماد ما زده بود، مادر نگذاشتند، گفته بودند خودتان می‌خواهید تیراندازی کنید؟ مادر به پسرها اجازه ندادند، گفتند: داماد شهید که الان در مشهد است، ایشان تیر زد، ایشان الان مشهد است و این تیر را ایشان انداخت.

البته یک مسئله را خدمت شما بگویم که دو بار خون از ایشان رفت، من یادم است دو بار در حرم حضرت معصومه (س) نماز خواندند.

* بر پیکر شهید؟

یک بار آیت الله گلپایگانی خواندند، دو مرتبه خون بند نیامد، دوباره کفن زدند، با کفن، خون را بند آوردند و پوشاندند که مطمئن شدند خون بند بیاید، دومرتبه شهید بهشتی بعد از آیت الله گلپایگانی بر پیکر ایشان نماز خواند.

* قبل از شهادتشان خوابی دیده بودند؟

بله، گفتند من خودم را با امام خمینی (ره) در خواب دیدم، ایشان می‌گفتند: من دو سه بار خودم را در مدینه با امام خواب دیده بودم، وقتی ما وارد می‌شدیم، پیغمبر به ما احترام خاص می‌کرد، به امام بیش از من احترام می‌کرد، این دفعه (چند شب قبل از شهادت) خواب دیدم، احترام پیغمبر (ص) به من بیش از امام خمینی بود، تعجب کردم، سپس نزدیک شدیم، در مسجدالحرام برای طواف رفتیم، یکدفعه دیدم انسان بسیار نورانی از درون کعبه بیرون آمد، ما و امام هر دو (گویا می‌شناختیم) با هم گفتیم رسول خداست، خاتم‌الانبیا است، خودمان را آماده کرده بودیم، عطر زده و حمام رفته بودیم، نگاه کردیم، دیدیم ما چقدر نظیف و تمیز هستیم، عطر زده‌ایم و بوی عطر می‌دهیم و به استقبال پیغمبر (ص) رفتیم.

پیغمبر (ص) در حالی که لبخندی به لب داشتند به سوی ما می‌آمدند، اما وقتی که من نزدیک شدم، پیغمبر قبل از اینکه به سوی امام بیایند، به سوی من آمدند و من را بوسیدند، من گفتم: آقا از اولاد شماست، خواهش می‌کنم اول آقا را مورد محبت قرار بدهید، خودم را کنار کشیدم، پیغمبر نگاهی کردند و سکوت کردند، من مثل بچه‌ای که جلوی پدربزرگ تسلیم شده باشد، چیزی نگفتم، پیغمبر اول به سراغ من آمدند، بوسیدند و بغل کردند و سپس رفتند امام خمینی را بغل کردند و بوسیدند اما عجیب این است که پیغمبر دومرتبه به سوی من برگشتند و لب‌های خودشان را به لب‌های من گذاشتند و مدتی لب‌های خودشان را روی لب‌های من نگه داشتند،

خواب را به مادر گفتند، مادر که اهل ریاضت و سختی در زندگی بود، می‌گفتند من فکر کنم تعبیرش این است که پیغمبر آثار شما، نوشته‌ها، جهاد و سخنتان را تأیید کردند. این خواب را شب جمعه دیدند، شب چهارشنبه قرار بود بیایند برای امام بیان کنند، آن وقت که شهید شدند، حاج احمد آقا رحمه الله دنبال ما آمدند که امام شما را می‌خواهد، مادر در آنجا خواب را برای امام گفتند، آنجا من اشک‌های امام را در چشم‌هایشان دیدم، امام سکوتی کرد و چشمانشان پر از اشک شد، عجایبی که از امام دیدم، امام اصلاً از خودشان چیزی نپرسیدند، قبلاً خواب دیده بودند، فقط گفتند ایشان برای من خیلی عزیز بود، من نمی‌توانم علاقه خودم را به ایشان توصیف کنم.

* حضرت امام، قم را برای محل تدفین ایشان گفتند؟

نکته خوبی فرمودید، من به دیگران گفته ام این حرم را به هیچ وجه ما نگفتیم، ممکن است بگویند چرا شهید بهشتی، شهید چمران و شهید رجایی در بهشت زهرا (س) هستند، آنها هم گوهرهایی بودند. خود امام گفته اند جای ایشان در حرم است.

https://www.shoma-weekly.ir/EGqeMh