سران گروه ها که به قم رفته بودند و امام آنها را با هم آشنا کرده بودند مسئله ی تشکیل گروه ها و فعالیت منظم سازمانی را عنوان کردند.

آیت الله محیالدین انواری از علمایی است که در سال 42 و پس از تأسیس موتلفه اسلامی با نظر امام خمینی(ره) به عنوان عضو شورای روحانیت موتلفه اسلامی فعالیت میکرد و در پرونده اجرای حکم الهی در باره حسنعلی منصور به 15 سال زندان محکوم شد. آنچه پیش رو دارید روایت آیت الله انواری از تشکیل موتلفه واقدامات آن سالها است.
4 یا 5 گروه بودند که هر گروهی خودش به قم میرفت و تماس میگرفت و مصاحبه میکرد و اخباری هم میداد و مطالبی را نیز میگرفت
و به تهران میآورد و عجیب باز در این بود که فکر تشکل در همه گروهها پیدا شده بود و این که ما به تنهایی و انفرادی نمیتوانیم کاری بکنیم بعدها معلوم شد که همه اینها به خدمت امام رسیده بودند از ایشان خواستار کمک شده بودند و همچنین در خواست راهنمایی و ارشاد نیز شده بود. در این که به چه شکلی ما خود را سازمان بدهیم و امام نیز آنها را جمع کرد و راهنمائیشان فرمود و با هم آشنایشان کرد و تاکید کرد در این که اینها مورد اعتماد من هستند. بدین ترتیب اینها دوستان جدیدی پیدا کردند و به تهران آمدند و تشکیلاتی را به نام «جمعیت موتلفه اسلامی» پایهگذاری کردند.
این جمعیت برای دومین بار در یک خانه گرد هم آمده بودند و از من نیز دعوتی به عمل آمده بود که به آنجا بروم با این که ساواک شدیداً در آن زمان فعالیت داشت و کوچکترین حرکت را سرکوب میکرد در آنجا با چهرههای تازه و آشنایی برخورد کردم همچون مرحوم استاد شهید مطهری که بنده از دعوت ایشان اطلاعی نداشتم از افراد دیگری که در آنجا دعوت داشتند آقای مولائی، غفوری، بهشتی و از این قبیل چهرهها، در آنجا سران گروهها که به قم رفته بودند و امام آنها را با هم آشنا کرده بودند مسئله تشکل گروهها و فعالیت منظم سازمانی عنوان کردند و این که چه کارهایی باید بکنیم و از کجا باید شروع بکنیم. در این مورد بحث بسیار شد مرحوم استاد شهید در اینجا گفتند که چون فشار اختناق بسیار زیاد است و سازمان امنیت مانع میتراشد و مانع پیشرفت کار میشود باید دو جبهه را سازمان دهیم. یک جبهه در جلو و آشکار و دیگری پشت جبهه که کارش مدد دادن و فکر دادن و ایده دادن به کسانی باشند که در صحنه هستند و فعالیت میکنند که تقریباً به همین ترتیب هم عمل شد و جمعیتی نیمه سری که یک دسته آنها آشکارا کار میکردند و یک دسته دیگر پنهانی تشکیل شد. البته در آن روزگار بعد از مشورتهایی که در آن خانه شد و پس از اعلام نتیجه به امام، ایشان فرمودند که مردم ما هنوز اسلام را نمی شناسند و حقاً هم همینطور بود، زیرا رژیم گذشته سعی میکرد که جوانهای ما را به فساد و تباهی بکشد و آنها را از اسلام دور بکند و فرهنگ غیر اسلامی را حاکم بکند. به همین خاطر هم از انتشار مطالب اسلامی جلوگیری میکرد البته در سطح صحیح و درست آن و نه آن اسلامی که توجیهگر رژیم بود بلکه اسلام مترقی کما این که بعداً دیدیم وقتی مردم از این اسلام آگاهی پیدا کردند چه طوفانی بپا شد و آن الله اکبری که ده سال پیش میگفتند با الله اکبری که الان میگویند چقدر فرق دارد. به همین جهت این جمعیت باید سعی کند که در جلساتی که در تهران است مطالبی تهیه بشود که بصورت کلاسیک و سازمانی آموزش داده شود چرا که جوانهای ما چنین آموزش داده میشدند شاید در همان سالها، انقلابی که فعلاً صورت گرفته صورت میگرفت. بهر صورت قرار بر این شد که این جمعیت یک کمیته مرکزی داشته باشد که این کمیته مرکزی از دوازده نفر از چهرههای محترم بازار بودند که یکی از آنها مرحوم صادق امانی شهید بود که در جریان ترور منصور به شهادت رسید. و بقیه دوستانی که الان هستند یکیشان مرحوم شهید حاج مهدی عراقی است که عضو کمیته مرکزی جمعیت موتلفه اسلامی بود و به درجه شهادت رسید و بقیه هم زندان بودند که اکنون آزاد شدهاند و مشغول فعالیت هستند و همچنین قرار شد که یک شورای روحانی تشکیل شود که مرکب بود از مرحوم استاد شهید مطهری، آقای بهشتی، آقای غفوری، آقای مولائی و من و عدهای دیگر از دوستان که بعد از صحنه خارج شدند و عافیتطلبی را به میدان مبارزه ترویج دادند و ما را ترک گفتند به هر صورت نامی از آنها نمیبریم. کار این ارگانها به ترتیب به این صورت بود که: کمیته مرکزی کارشبررسی مسائل بود و انعکاس نیازهای خود به شورای روحانی و شورای روحانیت هم منعکس کننده مطالب بود به بالا. در آن روزگار از کسانی که کمک میکردند و در راس این جمعیت بودند در درجه اول امام خمینی بود و بعد از ایشان هم آیت الله میلانی بود که در آن روزگار همکاری می کردند و کار این شورا این بود که اگر مطلبی یا دستوری از بالا یعنی امام میرسید آن را منعکس میکردند و ارگانهای پایین اجرا میکردند و یا اگر چیزی به نظر شورا میرسید به بالا پیشنهاد میکرد و یا اگر از کمیته مرکزی پیشنهادی میشد این پیشنهاد به شورا میآمد و بررسی میشد به بالا ارائه میشد و این شکل کار شورای روحانیت بود و یکی از وظایف شورای روحانیت تهیه خوراک بود برای جوانها و من خوب یادم هست که در آن روزگار چند جزوه تهیه شده بود که یکی از آنها نوشته شهید استاد مطهری بود که بعدها که ما به زندان افتادیم این کتاب چاپ شد که در آن روزها بصورت تایپ شده بود و آن را به حوزهها داده بودند که تدریس میکردند. این هیئت موتلفه اسلامی بعدها خیلی توسعه پیدا کرد مثلاً جمعیتی درست شد بنام جمعیت تربیت سخنگو که مطالب تهیه شده از طرف شورای روحانیت را به چند تن از اعضاء این جمعیت دعوت شده از قم میداد و آنها سر گروهها را میخواستند و در آنجا تعلیم میدادند و آنها نیز به دسته دیگر تعلیم میدادند تا برسد به آن کسانی که دارای جلسات ده نفری بودند. زیرا گروههای موتلفه ده نفری بودن و در آنجا تعلیم میدادند و این گروهها نیز اغلب همدیگر را نمیشناختند و همانطور که گفتم حرکت نیمه مخفی بود فعالیت استاد شهید در این شورا بسیار جالب بود خصوصا نظراتی که میداد در مورد چیزهایی که نوشته میشد و اعلامیههایی که منتشر میشد به نام جمعیت موتلفه اسلامی ولی یک مسئله در ایشان بود و آن این که همیشه میخواستند که نامشان مخفی باشد و این بسیار عجیب بود بطوری که گاهی افراد کارهای نکرده را به خودشان نسبت میدادند و این دلیلی بود بر خلوص نیت ایشان و دور بودن از ریا، چرا که معتقد بودند که کار بایستی انجام شود حال به اسم هر کس. مهم هدف ماست که باید به آن هدف برسیم.
ایشان پرهیز می کردند از این که نامشان برده شود حال شاید علت دیگر این مسئله این بود که با آشکار شدن اسمشان گرفتار شوند و فعالیتشان مختومه شود و آن خدمتی را که فکر میکرد باید بکند و انجام دهد نتواند انجام دهد و یا واقعاً برای این بود که نمیخواست نامی از ایشان برده شود. به هر حال کارهای ایشان بسیار پنهانی بود. تا اواخر سال 43 که امام خمینی را به ترکیه تبعید کردند، بعد از جریان کاپیتولاسیون در این حال هیئت موتلفه به فکر افتاد که از صورت فعالیت تعلیمی و ایدئولوژیکی بیرون آمده و به صورت یک سازمان سیاسی نظامی وارد کار شود البته در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم بعضی از دوستان هم موافق بودند البته با این شرط که به نام ما تمام نشود و بعضی هم با این کار واقعاً مخالفت می کردند البته من حالا اعتراف میکنم که در آن روز نظر استاد مطهری نظر جالبی بود. از این جهت که ایشان از آن افرادی بود که میگفت ما که هنوز یک ایدئولوژی صحیح و مدون ارائه ندادیم جوانهای خود را به آموزش اسلامی ندادهایم و مفاهیم را روشن نکردیم و اینها که در حال حاضر با عصای احساسات پیش میروند و اطلاعشان نسبت به اسلام کم است و ضعیف است. فردا که این کار را ما شروع کردیم و اینها که با اسلام آشنا نیستند اگر رفتند تحت تاثیر نیروهای الحادی قرار میگیرند و ما که آمدهایم یک کار اسلامی بکنیم و جوانهای خود را با اسلام آشنا بکنیم و اهداف اسلامی را پیش ببریم نتیجه عکس میگیریم چرا که بچههای خود را بدست این نیروهای الحادی و کمونیستها دادهایم.
البته در آن وقت لااقل من متوجه این مسئله نبودم شاید یک مقدار جوانتر بودیم و ایشان دوراندیشتر بودند و عمیق تر فکر میکردند و این مطلبی بودکه بعدها من به آنها رسیدم و احساس کردم که حق بجانب ایشان بود به هر صورت مبارزه مسلحانه پذیرفته شد و جمعیت به فکر افتاد که مبارزه را شروع بکند خوب چطور شروع بکند؟ قرار بر این شد که چهرههایی را که مخالف اسلام است و ضد اسلام است و رژیم هم بوسیله آنها اهدافش را تعقیب میکند و بوسیله آنها نظراتش را پیاده میکند آنها را ترور بکند و با این وصف ایادی اینها کم میشود و ... به هر صورت کار اول این جمعیت ترور منصور بود برای آن خیانتی که انجام داده بود در دادگاه انقلابی موتلفه اسلامی محکوم به اعدام شد زیرا او لایحه کاپیتولاسیون مصونیت مستشاران نظامی آمریکا را به مجلس برد و با آن وقاحت و بیشرمی نمایندگان به اصطلاح مجلس را مجبور کرد که آن را تصویب بکنند که در حقیقت چیزی جز تصویب سند بردگی ملت ایران نبود چراکه با تصویب این لایحه اگر هر آمریکایی اعم از دیپلمات و یا کارمند ساده در ایران مرتکب جنایت بشود دولت ایران کاری به آنها نداشته باشد و آنها را به دولت متبوعشان باز گرداند البته باید توجه داشت که در آن روزگار بر اساس کارهای ضد انسانی قتلهایی که بوسیله آمریکاییها در ایران شده اسنادی فراوان در دست بازپرس بود. امام در این رابطه با این لایحه اعتراض کردند و سروصدای مردم هم بلند شد زیرا پس لایحه هم ضد قانون اساسی بود و هم ضد اسلامی. بنابر اسناد به آیه قرآنی که: لن یجعل الله الکافرین علی المومنین سبیلا، این نوعی تسلط کفار بود بر مسلمانان و قانون اساسی هم اجازه نمیدهد. زیرا به حسب ظاهر ما هم استقلال سیاسی داشتیم وهم استقلال اقتصادی، و این مسئله تصویب این لاحیه آن استقلال قضایی ما را نقض میکرد. به هر حال مبارزه شروع شد و منصور به درک واصل شد و دوستان بازداشت شدند و ما هم بازداشت شدیم یعنی در اواخر سال 43 اسفند بازداشت شدیم در آن دوران هم استاد شهید به زندان میآمدند و من در همان ملاقاتهای نیم ساعته که در آن دوران حضوری بود از وجود ایشان بسیار استفاده میکردم.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی؛ ویژه نامه استاد شهید مطهری – اردیبهشت 1359
4 یا 5 گروه بودند که هر گروهی خودش به قم میرفت و تماس میگرفت و مصاحبه میکرد و اخباری هم میداد و مطالبی را نیز میگرفت

این جمعیت برای دومین بار در یک خانه گرد هم آمده بودند و از من نیز دعوتی به عمل آمده بود که به آنجا بروم با این که ساواک شدیداً در آن زمان فعالیت داشت و کوچکترین حرکت را سرکوب میکرد در آنجا با چهرههای تازه و آشنایی برخورد کردم همچون مرحوم استاد شهید مطهری که بنده از دعوت ایشان اطلاعی نداشتم از افراد دیگری که در آنجا دعوت داشتند آقای مولائی، غفوری، بهشتی و از این قبیل چهرهها، در آنجا سران گروهها که به قم رفته بودند و امام آنها را با هم آشنا کرده بودند مسئله تشکل گروهها و فعالیت منظم سازمانی عنوان کردند و این که چه کارهایی باید بکنیم و از کجا باید شروع بکنیم. در این مورد بحث بسیار شد مرحوم استاد شهید در اینجا گفتند که چون فشار اختناق بسیار زیاد است و سازمان امنیت مانع میتراشد و مانع پیشرفت کار میشود باید دو جبهه را سازمان دهیم. یک جبهه در جلو و آشکار و دیگری پشت جبهه که کارش مدد دادن و فکر دادن و ایده دادن به کسانی باشند که در صحنه هستند و فعالیت میکنند که تقریباً به همین ترتیب هم عمل شد و جمعیتی نیمه سری که یک دسته آنها آشکارا کار میکردند و یک دسته دیگر پنهانی تشکیل شد. البته در آن روزگار بعد از مشورتهایی که در آن خانه شد و پس از اعلام نتیجه به امام، ایشان فرمودند که مردم ما هنوز اسلام را نمی شناسند و حقاً هم همینطور بود، زیرا رژیم گذشته سعی میکرد که جوانهای ما را به فساد و تباهی بکشد و آنها را از اسلام دور بکند و فرهنگ غیر اسلامی را حاکم بکند. به همین خاطر هم از انتشار مطالب اسلامی جلوگیری میکرد البته در سطح صحیح و درست آن و نه آن اسلامی که توجیهگر رژیم بود بلکه اسلام مترقی کما این که بعداً دیدیم وقتی مردم از این اسلام آگاهی پیدا کردند چه طوفانی بپا شد و آن الله اکبری که ده سال پیش میگفتند با الله اکبری که الان میگویند چقدر فرق دارد. به همین جهت این جمعیت باید سعی کند که در جلساتی که در تهران است مطالبی تهیه بشود که بصورت کلاسیک و سازمانی آموزش داده شود چرا که جوانهای ما چنین آموزش داده میشدند شاید در همان سالها، انقلابی که فعلاً صورت گرفته صورت میگرفت. بهر صورت قرار بر این شد که این جمعیت یک کمیته مرکزی داشته باشد که این کمیته مرکزی از دوازده نفر از چهرههای محترم بازار بودند که یکی از آنها مرحوم صادق امانی شهید بود که در جریان ترور منصور به شهادت رسید. و بقیه دوستانی که الان هستند یکیشان مرحوم شهید حاج مهدی عراقی است که عضو کمیته مرکزی جمعیت موتلفه اسلامی بود و به درجه شهادت رسید و بقیه هم زندان بودند که اکنون آزاد شدهاند و مشغول فعالیت هستند و همچنین قرار شد که یک شورای روحانی تشکیل شود که مرکب بود از مرحوم استاد شهید مطهری، آقای بهشتی، آقای غفوری، آقای مولائی و من و عدهای دیگر از دوستان که بعد از صحنه خارج شدند و عافیتطلبی را به میدان مبارزه ترویج دادند و ما را ترک گفتند به هر صورت نامی از آنها نمیبریم. کار این ارگانها به ترتیب به این صورت بود که: کمیته مرکزی کارشبررسی مسائل بود و انعکاس نیازهای خود به شورای روحانی و شورای روحانیت هم منعکس کننده مطالب بود به بالا. در آن روزگار از کسانی که کمک میکردند و در راس این جمعیت بودند در درجه اول امام خمینی بود و بعد از ایشان هم آیت الله میلانی بود که در آن روزگار همکاری می کردند و کار این شورا این بود که اگر مطلبی یا دستوری از بالا یعنی امام میرسید آن را منعکس میکردند و ارگانهای پایین اجرا میکردند و یا اگر چیزی به نظر شورا میرسید به بالا پیشنهاد میکرد و یا اگر از کمیته مرکزی پیشنهادی میشد این پیشنهاد به شورا میآمد و بررسی میشد به بالا ارائه میشد و این شکل کار شورای روحانیت بود و یکی از وظایف شورای روحانیت تهیه خوراک بود برای جوانها و من خوب یادم هست که در آن روزگار چند جزوه تهیه شده بود که یکی از آنها نوشته شهید استاد مطهری بود که بعدها که ما به زندان افتادیم این کتاب چاپ شد که در آن روزها بصورت تایپ شده بود و آن را به حوزهها داده بودند که تدریس میکردند. این هیئت موتلفه اسلامی بعدها خیلی توسعه پیدا کرد مثلاً جمعیتی درست شد بنام جمعیت تربیت سخنگو که مطالب تهیه شده از طرف شورای روحانیت را به چند تن از اعضاء این جمعیت دعوت شده از قم میداد و آنها سر گروهها را میخواستند و در آنجا تعلیم میدادند و آنها نیز به دسته دیگر تعلیم میدادند تا برسد به آن کسانی که دارای جلسات ده نفری بودند. زیرا گروههای موتلفه ده نفری بودن و در آنجا تعلیم میدادند و این گروهها نیز اغلب همدیگر را نمیشناختند و همانطور که گفتم حرکت نیمه مخفی بود فعالیت استاد شهید در این شورا بسیار جالب بود خصوصا نظراتی که میداد در مورد چیزهایی که نوشته میشد و اعلامیههایی که منتشر میشد به نام جمعیت موتلفه اسلامی ولی یک مسئله در ایشان بود و آن این که همیشه میخواستند که نامشان مخفی باشد و این بسیار عجیب بود بطوری که گاهی افراد کارهای نکرده را به خودشان نسبت میدادند و این دلیلی بود بر خلوص نیت ایشان و دور بودن از ریا، چرا که معتقد بودند که کار بایستی انجام شود حال به اسم هر کس. مهم هدف ماست که باید به آن هدف برسیم.
ایشان پرهیز می کردند از این که نامشان برده شود حال شاید علت دیگر این مسئله این بود که با آشکار شدن اسمشان گرفتار شوند و فعالیتشان مختومه شود و آن خدمتی را که فکر میکرد باید بکند و انجام دهد نتواند انجام دهد و یا واقعاً برای این بود که نمیخواست نامی از ایشان برده شود. به هر حال کارهای ایشان بسیار پنهانی بود. تا اواخر سال 43 که امام خمینی را به ترکیه تبعید کردند، بعد از جریان کاپیتولاسیون در این حال هیئت موتلفه به فکر افتاد که از صورت فعالیت تعلیمی و ایدئولوژیکی بیرون آمده و به صورت یک سازمان سیاسی نظامی وارد کار شود البته در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم بعضی از دوستان هم موافق بودند البته با این شرط که به نام ما تمام نشود و بعضی هم با این کار واقعاً مخالفت می کردند البته من حالا اعتراف میکنم که در آن روز نظر استاد مطهری نظر جالبی بود. از این جهت که ایشان از آن افرادی بود که میگفت ما که هنوز یک ایدئولوژی صحیح و مدون ارائه ندادیم جوانهای خود را به آموزش اسلامی ندادهایم و مفاهیم را روشن نکردیم و اینها که در حال حاضر با عصای احساسات پیش میروند و اطلاعشان نسبت به اسلام کم است و ضعیف است. فردا که این کار را ما شروع کردیم و اینها که با اسلام آشنا نیستند اگر رفتند تحت تاثیر نیروهای الحادی قرار میگیرند و ما که آمدهایم یک کار اسلامی بکنیم و جوانهای خود را با اسلام آشنا بکنیم و اهداف اسلامی را پیش ببریم نتیجه عکس میگیریم چرا که بچههای خود را بدست این نیروهای الحادی و کمونیستها دادهایم.
البته در آن وقت لااقل من متوجه این مسئله نبودم شاید یک مقدار جوانتر بودیم و ایشان دوراندیشتر بودند و عمیق تر فکر میکردند و این مطلبی بودکه بعدها من به آنها رسیدم و احساس کردم که حق بجانب ایشان بود به هر صورت مبارزه مسلحانه پذیرفته شد و جمعیت به فکر افتاد که مبارزه را شروع بکند خوب چطور شروع بکند؟ قرار بر این شد که چهرههایی را که مخالف اسلام است و ضد اسلام است و رژیم هم بوسیله آنها اهدافش را تعقیب میکند و بوسیله آنها نظراتش را پیاده میکند آنها را ترور بکند و با این وصف ایادی اینها کم میشود و ... به هر صورت کار اول این جمعیت ترور منصور بود برای آن خیانتی که انجام داده بود در دادگاه انقلابی موتلفه اسلامی محکوم به اعدام شد زیرا او لایحه کاپیتولاسیون مصونیت مستشاران نظامی آمریکا را به مجلس برد و با آن وقاحت و بیشرمی نمایندگان به اصطلاح مجلس را مجبور کرد که آن را تصویب بکنند که در حقیقت چیزی جز تصویب سند بردگی ملت ایران نبود چراکه با تصویب این لایحه اگر هر آمریکایی اعم از دیپلمات و یا کارمند ساده در ایران مرتکب جنایت بشود دولت ایران کاری به آنها نداشته باشد و آنها را به دولت متبوعشان باز گرداند البته باید توجه داشت که در آن روزگار بر اساس کارهای ضد انسانی قتلهایی که بوسیله آمریکاییها در ایران شده اسنادی فراوان در دست بازپرس بود. امام در این رابطه با این لایحه اعتراض کردند و سروصدای مردم هم بلند شد زیرا پس لایحه هم ضد قانون اساسی بود و هم ضد اسلامی. بنابر اسناد به آیه قرآنی که: لن یجعل الله الکافرین علی المومنین سبیلا، این نوعی تسلط کفار بود بر مسلمانان و قانون اساسی هم اجازه نمیدهد. زیرا به حسب ظاهر ما هم استقلال سیاسی داشتیم وهم استقلال اقتصادی، و این مسئله تصویب این لاحیه آن استقلال قضایی ما را نقض میکرد. به هر حال مبارزه شروع شد و منصور به درک واصل شد و دوستان بازداشت شدند و ما هم بازداشت شدیم یعنی در اواخر سال 43 اسفند بازداشت شدیم در آن دوران هم استاد شهید به زندان میآمدند و من در همان ملاقاتهای نیم ساعته که در آن دوران حضوری بود از وجود ایشان بسیار استفاده میکردم.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی؛ ویژه نامه استاد شهید مطهری – اردیبهشت 1359