
دو طرف خیابان را هم بسته بودند تا کسی نتواند داخل یا نزدیک کلانتری شود؛ ولی من که نزدیک پاچنار شدم گفتم که منزلمان در این کوچه است، وارد کوچه شدم و رفتم کیف و لوازمی را برداشته بودم در منزل گذاشتم. سپس به طرف میدان اعدام – محمدیه کنونی – آمدم. تظاهرات قرار بود از منزل آقای لاجوردی شروع شود؛ ولی جمعیت به طرف میدان مولوی با شعار یا مرگ یا خمینی حرکت نمود. ساعت 12 بود و هنوز هیچ خبری از نفرات خودمان نداشتم. ساعت 2 مجدداً برگشتم که به منزل حاج صادق امانی بروم؛ منزل ایشان در کوچه غریبان در انتهای بازار آهنگرها بود. وقتی به داخل بازار آمدم تا به منزل حاج صادق بروم، دیدم که صدای تیراندازی میآید. من تنها بودم تا به منزل حاج صادق بروم، دیدم که صدای تیراندازی میآید.
من تنها بودم که داخل بازار شدم و از طرف چهارسوق بزرگ به طرف کوچه غریبان رفتم. از کوچه که رد میشدم، دیدم یک دستفروشی که الاغی داشت و روی آن جنسی نیز گذاشته بود، تیر رگبار به صورتش خورده بود و افتاده بود. بالای سرش آمدم، دیدم که خون زیادی از او رفته است، اما الاغش سالم است و آنجا ایستاده است. از داخل خیابان هم صدای تیراندازی میآمد. سری به خیابان کشیدم. دیدم که نیروهای حکومت یعنی ارتش آنجا ایستادهاند. طرف منزل حاج صادق آمدم؛ حاج صادق هم سراغ بچهها را از من گرفتند که گفتم همه سالم هستند. بعد از آنکه گزارش را به حاج صادق رساندم به منزل برگشتم. در مسیر برگشت یکی دو جا مأموران جلوی من را گرفتند، گفتم: منزلم اینجاست و برای تهیه لوازم رفته بودم. در هر صورت خودم را به منزل رساندم و روز پانزدهم و شانزدهم نیز بدین منوال گذشت؛ ولی صبح روز هفدهم مشکل درست شد. 15 خرداد شهدایی هم داشت، ولی هیچ یک از دوستان ما که دستاندر کار بودند، نه گیر افتادند و نه شهید شدند.
پی نوشت:
* خاطرات حاج احمد قدیریان؛ سیدحسین نبوی، محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1383، صص 96-94