

ملت خودش شکل ثابتی ندارد بلکه طیفی است از مجموعهای از افراد مختلف. همان طور که شما در زمینه قد و وزن به یک مقدار متوسط میرسید که این بحث جسمانی است، در زمینه روحی و اخلاقی هم همین طور است، شما یک طیفی دارید که معمولاً متوسط و میانگین میتواند بیانگر حالت عمومی تلقی شود. در کنار این، شما میتوانید افرادی داشته باشید که از نظر اخلاقی بسیار برجسته باشند و افرادی را هم داشته باشید که بسیار پست و رذل باشند ولی متوسط دارید که نشان دهنده وضعیت است. همان طور که برای وضع عمومی مردم هم متوسطی تعریف میکنند. پس یک بحث، بحث آماری اجتماعی است که مطرح میکنیم و میتوان تلقی کرد که خلق و خو به طور متوسط در یک برهه زمانی خاص تعریفکننده وضع جامعه میتواند باشد. این در طول زمان هم میتواند تغییر کند، طبیعتاً ثابت نمیماند. با توجه به مجموعه عواملی که از بیرون اثرگذار است، میتواند اثر بگذارد ولی مؤلفههای ثابتی در هر ملت دارد که باید به آنها توجه کرد.
این خلق و خو چگونه در یک ملت شکل میگیرد و چه عواملی موجب شکلگیری خلق و خوی ملی و تباهی یک قومیت و ملیت است؟
اولین عاملی که روی خلق و خوی ملت اثر میگذارد، شرایط پیرامونی آن است. از نظر جغرافیایی در چه محیطی قرار گرفته است؟ ما در کشور خودمان هم چون شرایط جغرافیایی یکسان نیست، مناطق حاشیه کویری داریم، مناطق گرمسیری جنوب را داریم، بخشی از مناطق سردسیری شمال را داریم که اینها هر کدام برای خود خلق و خویی را ایجاب کرده است. مناطقی که کمآب هستند و کشاورزی مشکل بوده، سختکوشی را بیشتر ملاحظه میکنیم، مناطقی که قدری گرمسیری هستند، طبیعتاً مقداری حالت گرمی هوا، رخوت و اینها پدید میآید، در مناطق سردسیری به گونهای دیگر. بنابراین شرایط جغرافیایی روی وضع خلق و خوی مردم در جمع اثرگذار است. منتها اگر کشور خودمان ایران را در نظر بگیریم، طبیعتاً به گسترهای از شرایط جغرافیایی برخورد میکنیم، منتها بین این مناطق مختلف همیشه رفت و آمدها وجود داشته و این رفت و آمدها موجب شده است که تعدیلی شکل گیرد و با این حال میتوانیم تفاوتی بین استانهای مختلف خودمان الان مشاهده کنیم. ما قطعاً نمیتوانیم خلق و خویی را که در استان سیستان و بلوچستان وجود دارد یا در خود بلوچستان وجود دارد، مانند خلق و خویی که در استان آذربایجان وجود دارد، یا در گیلان وجود دارد، یکی در نظر بگیریم. تفاوت دارند، آنچه که ما در یزد مشاهده میکنیم با آنچه که در مازندران مشاهده میکنیم، یکسان نیستند و متفاوتند. لکن اینها از همدیگر جدا هم نبودند، سفرها صورت میگرفته، رفت و آمدها صورت میگرفته، خویشاوندیها برقرار میشده، لذا قدری هم تعدیل صورت میگرفته است، ولی باید توجه کنیم که یکی از عوامل مهم اثرگذار بر خلق و خو، شرایط پیرامونی است که باید به آن توجه کرد.
از نظر تاریخی هم شرایطی هستند که بر خلق و خو اثرگذار هستند. مثلاً اگر مدت زمان طولانی مردم تحت تأثیر شرایط ظلم قرار گیرند، خود به خود روی نحوه برخورد آنها با مسائل روزمره، با مسئولان اثرگذار میشود، چون طبع انسان به لحاظ فردی و به لحاظ جمعی این طور است که خود را به گونهای با شرایط پیرامونی تطبیق دهد که ماندگار شود. این یک اصل است. اول باقی ماندن است به عنوان یک نکته اساسی، همه سعی میکنند به گونهای امنیت لازم را به دست بیاورند، حالا این امنیت لازم در رفتار ظاهر میشود، در گفتار ظاهر میشود، در اخلاق ظاهر میشود. در شرایطی که رفاه باشد، کارها آسانتر است. وقتی شرایط، شرایط سخت و پیچیده میشود، وقتی شرایط از نظر سیاسی با ظلم و ستم مواجه میشود، هر کدام از اینها ایجاب میکند که مردم رفتاری را از خودشان در جمع نشان دهند. پس بنابراین هم شرایط جغرافیایی و هم شرایط تاریخی هر دو بر پدیدار شدن خلق و خو در ملتی مؤثرند.
ایرانیان به یکسری خلق و خوها معروفند از جمله اینکه میگویند ایرانیها تنبلند، از جمله اینکه میگویند ایرانیها دروغگواند، ایرانیها پنهانکارند، ایرانیها ظاهرسازند، ایرانیها کار جمعی بلد نیستند، ایرانیها مشارکت بلد نیستند و این خلق و خوهای تاریخی ایرانیها است که باعث توسعهنیافتگی کشورشان و به زعم اینها عقبماندگی ما شده؛ شما چقدر این حرف را قبول دارید و میپسندید؟
اصل قضیه توسعهنیافتگی خودش مورد بحث است، مگر بیاییم بگوییم در دوران معاصر ما توسعهنیافتگی داریم مثلا ًدر مقایسه با جوامعی که به لحاظ فناوری توسعهیافتهتر هستند. این مسأله همیشه صادق نبوده است در طول تاریخ، ما دورانی از تاریخ داریم که زندگی عمومی مردم در شرایط بسیار بهتری بوده، از نظر تسلط بر علم و دانش و فناوری روز پیشرفتهتر از دیگران بوده، بویژه در قرن چهارم و قرن پنجم. پس بنابراین امر عمومی نیست که بخواهیم بگوییم مثلاً همواره مردمی در شرایط عقبماندگی بودند. ممکن است در مقاطعی از تاریخ یک چنین حالتی وجود داشته باشد و ممکن است که ضدش هم وجود داشته باشد. پس بنابراین این محل خدشه است، نمیتوانیم این را مبنای بحث قرار دهیم، بگوییم که در ایران همیشه حالت عقبماندگی وجود داشته است. نخیر! باید دوران مختلف تاریخی را بررسی کنیم. اگر تاریخ ثبت شده خودمان را بررسی کنیم که حدود دو هزار و 500 سال هست، مقاطعی بوده است که این مقاطع، مقاطع بسیار برجستهای بوده از نظر تفوق ایران بر سایر مناطقی که در دنیا هست. بعضی از مواقع هم بوده که وضعیت برعکس شده یعنی ایران بشدت تحت تأثیر خارجیها قرار داشته است.
این نکته مقدماتی در این بحث است، ولی یکسری مطالب ثابتی را هم ممکن است در اینجا مشاهده کنیم. مطالب ثابت این است که وضع ایران، یک وضع تقریباً استثنایی است به لحاظ تنوع امکانات. شما وقتی که نقاط مختلف ایران را در نظر میگیرید، در آن واحد چهار فصل را میتوانید ببینید. این خودش یک غناست. برای اینکه امکانات زیستی میدهد، امکانات زیستی با تغییر مکان دادن از ناحیهای به ناحیه دیگر که موجب میشود افراد بتوانند به صورت پایدار خودشان را حفظ کنند و امکانات و تلاش و کوشش مناسب و فعالیت پربازده از خودشان داشته باشند و با استفاده از امکانات مختلفی که در گوشه و کنار کشور وجود دارد، بتوانند به ثروت یا رفاه متنابه برسند. همین امکانات متنوع و قابلیتها باعث میشد کسان دیگر که در خارج از ایران بودند نیز به ایران چشم بدوزند. مناطق جنگلی بسیار ارزشمند در ایران وجود داشته که البته الان نابوده شده است. مراتع بسیار غنی در ایران وجود داشته که الان بسیاری از آنها از بین رفته، مراتع درجه یک داشتیم که الان مثلاً به مراتع درجه سه تبدیل شده است. اینها از نظر کشاورزی و دامداری خیلی مهم بود، قبل از اینکه بخواهیم صنعت را مطرح کنیم. بعد شرایط مختلف زیستی در برخی استانها ایجاب میکرده است که در جستوجوی فناوریها باشند، جستوجوی فناوری یعنی تسلط بر صنعت، لذا در برخی از مناطق میبینید که پیشرفتهای صنعتی بیشتری وجود داشته. مثلاً برای مهار کردن آبهای زیرزمینی فناوری قنات از ایران برخاسته، فناوری خیلی مهمی است، چون حیات با آب است. جایی که آب نباشد، حیات وجود ندارد. میبینید در برخی از مناطق کشور مثلاً قناتهایی وجود داشته که طولش چند صد کیلومتر بوده است. این نشان میدهد چقدر کوشش و تلاش صورت گرفته آبی که موجب حیات میشود، بتواند در اختیار باشد و مهار شود و بعد چه دانشی وجود داشته که بتواند این قناتها را به شکل مناسب از زیر زمین بدون در اختیار داشتن امکانات امروزی به یک شکل مناسبی حفر و دایر کنند و آباد نگه دارند. اینها در واقع تسلط بر یک صنعت است. بنابراین چشمی از طرف خارجیها هم به ایران بوده که نگاه میکردند، چگونه میشود از اینها استفاده و بهرهبرداری کرد و به آن مسلط شد. هم به لحاظ طبیعت و امکانات خوبی که در ایران وجود داشته، هم به لحاظ نیروی انسانی قابل، برخلاف آنهایی که میگویند ایرانیها تنبل بودند، من که کاملاً با این قضیه مخالف هستم. ایرانیها افرادی بسیار سختکوش و پرکار بودند و تسلط بر قوم سختکوش و پرکار، قدرت است که در طول تاریخ ملاحظه میکنیم بسیاری از مهاجمان به ایران آمدند تا بتوانند بر گرده ایرانیان سوار شوند که از قِبل ایرانیان خودشان به مکنتی و به قدرتی برسند. اما چیزی که اینجا وجود دارد، این است که با وجود امکانات خوب، شرایط فلات ایران که کوهستان و دشت و دریا و اینها در کنار هم قرار گرفتند، در مجموع شرایط سختی را نشان میدهد. مثلاً اگر تصور کنید که برای رفتن از تهران به نزدیکهای سواحل شمال باید از دیواره سه هزار متری بالا رفت و بعد پایین آمد؛ گردنه امامزادههاشم، گردنه کندوان، سایر گردنههایی که وجود دارد، اینها شرایط سختی است. سابقاً که امکانات امروز وجود نداشته، مردم باید با اسب و قاطر و حیوانات یا با پای پیاده میرفتند که شرایط بسیار مشکلی بوده است. شرایط کوچ هم شرایط سختی بوده که بر وضع ایرانیان بسیار اثرگذار بوده است تا قبل از اینکه یکجانشینی در ایران رواج پیدا کند، شرایط کوچ فرهنگی را برای ایران درست کرد و خلق و خویی را درست میکرد.
به نظرم اگر وضع ایلات را در گذشته تا 200 سال پیش بررسی کنیم که اینها چگونه زندگی میکردند و چه مسائلی و چه مشکلاتی داشتند، میتوانیم به برخی از مؤلفههای خلق و خوی ایرانی پی ببریم.
امروزه در رفتارهای اجتماعی مردم یکسری پریشانحالیهایی را به صورت عیان میبینیم از فرهنگ خودخواهانه ترافیک بگیریم تا اینکه در معاملات، صداقتها خیلی کم شده تا عرصههای دیگر. شما این پریشانحالیهای رفتارهای اجتماعی امروز مردم ایران را قبول دارید یا نه؟
بله! کشور ما مانند بسیاری از کشورهایی که دارای تمدن کهن هستند، تحت تأثیر مجموعهای از عوامل قرار گرفته که اینها وارداتی بودند و هستند. در کشور خودمان میبینیم رگههایی از فردگرایی وجود داشته ولی نه در آن حد که افراد فقط خودشان را ببینند بلکه در حدی که بتوانند از عزت نفس خودشان دفاع کنند. این وضع وجود داشته تا اینکه در دوران معاصر شاهد یک سلسله مسائلی هستیم که قابل مقایسه با آنچه که در گذشته در کشور ما اتفاق افتاده، نیست. اینها پرونده جدیدی است که پیش آمده و پروندهای است که جنبه فرهنگیاش و جنبه اخلاقیاش بسیار شدید است. در کشورهای اروپایی میبینیم که حالت فردگرایی بالنسبه اگر با کشور خودمان مقایسه کنیم، بسیار قوی است. خارجیها وقتی وارد ایران میشوند با اینکه الان یک مقداری تضعیف شده، ولی اذعان میکنند که روحیه ایرانیها نسبت به کسانی که از دیگر کشورها به کشورشان میآیند، روحیه بسیار باز است، استقبالکننده است، توأم با نوازش است، میگویند ایرانیها مهماننواز هستند. میتوان گفت مهماننوازی به معنای ضد فردگرایی است چون کسی که فردگرا باشد دیگر حوصله مهمان ندارد، فقط خودش را میبیند، ولی وقتی مهمان ارزش میشود یعنی غیر از خودش کس دیگر را هم میبیند و شاید آن را به خودش هم ترجیح میدهد. بنابراین، این با فردگرایی نمیسازد. آنهایی که از کشورهای اروپایی به ایران میآیند چون در یک عالم فردگرایی زندگی میکنند، وقتی که با ایران مواجه میشوند، میبینند پذیرش ویژهای وجود دارد. این پذیرش ویژه به همین حالت جمعی و جمعگرایی که در ایرانیان وجود داشته و برقرار بوده، برمیگردد، شاید هم ریشههای آن به این برمیگردد که اساساً ایرانیها برای دوام خودشان باید با هم میبودند، این را متوجه شده بودند که سختی دوران و شرایط پیرامونی آنها را رسانده بود به اینکه با هم بتوانند از پس مشکلات بربیایند، چون میدیدندکه به تنهایی در مقابل مشکلات خرد میشوند. پس این توجه به جمع در آنها شکل گرفته بود و باقی مانده، الان هم هست. الان هم اگر نگاه کنیم میبینیم که این حافظه تاریخی که در کشور ما وجود داشته، هنوز هم هست و منتقل شده و در شرایط سخت میبینید که ایرانیها آن ویژگی جمعی و اتحاد خود را در مقابل تهدیدهای خارجی بسیار سریع نشان میدهند. ایرانیها تجربه ممتدی در به ثمر رساندن آثار مثبت اتحادی که همواره باعث ماندگاریشان شده، دارند اما نمیتوان این را هم کتمان کرد تمام برنامههایی که از خارج ایران به ایران سوق داده شده، از خودش آثار منفی به جای گذاشته یعنی باعث شده است که برخی از رویههایی که ما در طول تاریخ داشتیم، تحت تأثیر قرار گیرد.
در دوران معاصر یعنی در صد سال اخیر بویژه پدیده دیگر هم شکل پیدا کرده که آن هم خیلی مهم است؛ آن پدیده استفاده از یکی از منابع مهم زیرزمینی ما بوده که منبع نفت است. تا قبل از اینکه نفت در ایران کشف شود، ایرانیها روی فعالیت و کوشش و کار خودشان حساب میکردند، حالا یا در زمینه کشاورزی بوده یا در زمینه دامداری بوده یا در زمینه حرفههای مختلفی بوده که ما مثلاً در صنایع دستی آثاری از آن را میبینیم که چه ظرافتها و دقتهایی داشته و این نشان دهنده تسلط ایرانیها بر بسیاری از حرفهها و مهارتهاست. تا اینکه نفت از زیر زمین ایران کشف شد و به فروش رفت یا به تعبیر دیگری به تاراج رفت و ثمن آن و قیمت آن به ایرانیها داده شد.
ایرانیها چون آدمهای زرنگی هستند، کلاً باهوش و زرنگ هستند، آن هم باز برمیگردد به شرایط پیرامونی که موجب شده است هوششان رشد کند که بتوانند ماندگار شوند، همیشه زندگی کردن برایشان آسان نبوده و باید از هوش خودشان استفاده میکردند. اینجا هم از هوش خودشان استفاده کردند، دیدند که راحتتر میتوانند به درآمدی برسند، با فروش سرمایه ملی به درآمدی رسیدند. یکی از بحثهایی که امروزه وجود دارد، این است که از نفت نباید به عنوان یک تولید درآمد حساب کرد، باید به عنوان سرمایه حساب کرد که باقی بماند. این خوب نیست که ما از نفت برای تأمین هزینههای جاری استفاده کنیم، باید برای آن یک فکر دیگری کنیم و با آن سرمایهگذاری کنیم. در این صد سالی که نفت به فروش رفته، کمتر از آن استفاده سرمایهگذاری صورت گرفته، بیشتر صرف هزینههای جاری دولتها شده. این هم جوری زرنگی اولیه است، به هرحال وقتی که امکانی باشد و ثروتی باشد، آدم استفاده میکند. مثل کسی که به میراث پدری رسیده و فراوان در اختیارش هست، ایجاب میکند که از آن استفاده کند. چرا کوشش کند؟ وقتی که در اختیارش هست و بدون کوشش کردن میتواند استفاده کند، میتواند استراحت کند و درآمدش را بخورد، این طوری تنبلی درست میکند. ایرانیها که تنبل نبودند، ایرانیها سختکوش بودند ولی وقتی به درآمدی رسیدند که به راحتی حاصل شده، سختکوشیشان را کنار گذاشتند. این وضعیتی است که اتفاق افتاده و در 100-70-60 سال اخیر رخ داده است، ذاتی ایرانیها نیست. ذاتی ایرانیها صفت سختکوشی است. ولی میبینیم تنبلی به این دلیل ظاهر شده است. ذاتی ایرانیان همواره این بوده است که در مقابل مهاجم خارجی که به امکاناتشان چشم دوخته بوده، از خودشان دفاع کنند. بنابراین شجاعت از ویژگیهای ایرانیان است، ترس و بزدلی را ما کمتر در ایرانیان میبینیم. اتفاقاً در عشایر مثلاً این ویژگی شجاعت هم بیشتر ملاحظه میشود و هنوز هم در آنها هست. باز از ویژگیهای ذاتی ایرانیان که موقعی نقد نسبتاً مفصلی بر کار جمالزاده نوشتم که چه اشتباهی در تحلیل او صورت گرفته چون متأسفانه جمالزاده دقت لازم را در بررسی شرایط تاریخی در کشور ما به کار نبرد. ظلمستیزی در ایرانیها همواره وجود داشته و ظلمستیزی هم آثار و تبعاتی را از خود به جا گذاشته است.
مثالی میزنم؛ اگر شما به دوران هخامنشی برگردید، شرایط در ابتدای دوران هخامنشی با انتهای دوره هخامنشی متفاوت است. شکلی از حالت زهد در ابتدای این دوران وجود دارد در حالی که در انتهای این دوره مثلاً می خوارگی رواج پیدا میکند یا شهوترانی رواج پیدا میکند یعنی نوعی انحطاط پدید میآید که ناشی از قدرتی است که هخامنشیان به دست آورده بودند و نتوانستند آن را در جهت جلوگیری از فساد مهار کنند. قدرت اگر مهار نشود، فساد میآفریند. با اینکه شاهنشاهی هخامنشی، شاهنشاهی گستردهای بود ولی با هجوم اسکندر از پا درآمد. چرا از پا درآمد؟ چرا لشکریان داریوش سوم نتوانستند در مقابل اسکندر ایستادگی کنند؟ به دلیل اینکه اینها از نظر روحی در یک شرایط رفاهی قرار گرفته بودند که از معیارهایی که معیارهای شجاعت و استقامت و زهد و رشادت بود، خارج شده بودند، طبیعتاً در آن شرایط در مقابل هجوم خارجی با شکست مواجه میشوند. این یک مثال است که بخوبی نشان میدهد چه اتفاقاتی رخ میدهد. ما در سلسلههای مختلف این را مشاهده میکنیم. ابتدا که سلسله شاهنشاهی به وجود آمده مثلاً نوعی رشادت و عیاری و دنبال عدل و پرداختن به شرایط مردم کشور و رفع محرومیتها و ستمها مشاهده میشده، بتدریج که قدرت مسلط میشد و امکانات فراهم میشد، فساد میآفرید و موجب میشد یک سلسله مسائل دیگر که تبعیض و ظلم و اینها هست، شکل گیرد که مثل موریانه ستونهای اقتدار سلسله را میخورد و از بین میبرد. این وضعیت را در دوران قبل از اسلام مشاهده میکنیم. در دوران اسلام هم که وجه بسیار بارزی دارد برای اینکه در انتهای شاهنشاهی ساسانیان، وجه بارزی که وجود داشته است، به غیر از جنبههای تبلیغی که به انوشیروان نسبت میدهند به عنوان انوشیروان عادل و بعد از او مشاهده میکنیم که نوعی اجحاف و ظلم در حق عامه مردم به وجود میآید. عامه مردم یعنی ملت ایران منهای آنهایی که خواص بودند، جزو خانواده سلطنتی بودند یا وابستگان به آنها بودند و به دهقانان مشهور بودند، بقیه مردم تحت ظلم و ستم بودند، دل خوشی از حکومت نداشتند و با عدهای مواجه شدند که میگفتند ما مسلمانیم و دنبال اینکه به مستضعفان برسند و نجاتشان بدهند. هیچ مقاومتی از طرف ملت در مقابل مسلمانها صورت نگرفته، در فتوحاتی که مسلمانان در ایران داشتند کمتر مشاهده میکنیم مردم مقاومتی کرده باشند چون که مسلمانها با اخلاق اسلامی خودشان آمده بودند و چیزی که میبردند، خودخواهی و تکبر و تبعیضهایی که در دوران ساسانیان رایج بود. مردم هم تن درمیدادند به آن چیزی که طبیعتاً با عدل و انصاف و مروت توأم بوده است. این بود که شما میبینید توسعه اسلام با معیارهای ارزشی که اسلام داشته است، در همان دو قرن اول بسیار سریع در ایران انجام میگیرد، حتی آنقدر سریع است که خود ایرانیان مدافع و مروج اسلام در بقیه کشورهایی که در شرق آسیا قرار گرفتند، میشوند یعنی اگر امروزه مثلاً در چین، اندونزی، هندوستان و کشورهای شرق آسیا اسلام را میبینیم به خاطر فعالیت تبلیغی ایرانیان بود یا به لحاظ رفت و آمد تجارتی یا به هر شکل دیگری، برخی از مسلمان رفتند و اسلام و ارزشهای اسلامی را در این مناطق گستراندند. این مسائل به کجا برمیگردد؟ به اینکه ذاتاً ظلم خوشایند ایرانیها نبوده است. ایرانیها همیشه در مقابل ظلم، مقاومتی نشان میدادند، ابتدا آن را با تقیه تحمل میکردند، ما این را مشاهده میکنیم، اگر در مقابل ظلم، ظالم بسیار قوی باشد، اگر شما بخواهید برخوردی کنید که هیچ گونه امکاناتی هم برای دفاع از خودتان ندارید، موجب نابودی شما میشود، این است که ظاهراً تن در دهید ولی در باطن خودتان این مخالفت را نگه دارید تا به حالت و روزی برسد که بتوانید بر ستمگر مسلط شوید و آن را از پا دربیاورید. شما در این فاصله حالتی را در ایرانیها میبینید که آن حالت، حالت تقیه است یعنی با اینکه در درونش مخالف جریان ظلمی است که رخ داده است ولی در ظاهر میبینید که واکنشی نشان نمیدهد، چون میداند اگر واکنشی نشان دهد، این واکنش موجب نابودیاش میشود. مثلاً ما این را به طور ویژه در دوران حمله مغول میبینیم. حالا اینکه چگونه حمله مغول شکل گرفت، یک بحث تاریخی دارد ولی اگر شما اساساً این حمله مغول را که همه از آن در ایران نفرت دارند و به بدی از آن یاد میکنند، بحق که چه کشتارها صورت گرفت، میبینید که این ظلم فاحش که سرکردگان مغول به هیچکس از صغیر و کبیر رحم نمیکردند، پیر و جوان سرشان نمیشد، زن و مرد سرشان نمیشد، قتل عام میکردند. در مقابل این ظلم ایرانیها برای اینکه مواجه با یک قتل عام کلی یک ملت نشوند، میبینید که با یک حالت پنهانکاری که ما به آن تقیه میگوییم، رفتار میکنند. الان بعضیها میگویند این حالت، حالت منفی است. اینها به شرایط تاریخی برمیگردد که به این کشور تحمیل شده بود. ایرانیها برای اینکه در مقابل این شرایط سخت تاریخی بتوانند باقی بمانند، این ویژگیها را از خودشان بروز دادند و این موجب شد که الان میبینید دو هزار و 500 سال است ایرانیها سرپا ماندند. در مقابل این شرایط ظالمانه، ایرانیها تدبیری از خودشان نشان دادند که با این تدبیر بتوانند نسل را حفظ کنند و نگذارند به کلی تمدن و فرهنگ ایرانی از بین برود و آنقدر قوی بودند که بعد از صد سال، 150 سال میبینید ایرانیها با همان فرهنگ خودشان بر آن کسانی که با ظلم و ستم وارد شدند و بر آنها غلبه کردند، غلبه پیدا میکنند. در اواخر دوره ایلخانیان، ایرانیان کاملاً فرهنگ خودشان را بر آنها که مهاجم بودند، مسلط میکنند با همان شیوهای که داشتند. پس درست است ما پنهانکاری را میبینیم، آخر باید دید که این پنهانکاریها از کجا شکل گرفته و چه دلایلی داشته است. میتواند یک جنبه منفی داشته باشد، میتواند یک جنبه مثبتی باشد که اگر نباشد، اصلاً بر باددهنده فرهنگ و تمدن ایرانی میشود. ایرانیها برای حفظ فرهنگ و تمدن خودشان از برخی ویژگیها به کرات در طول تاریخ استفاده کردند و این موجب شد که این تمدن برپا بماند، البته طبیعی است که خسارتهایی هم دارد، بیخسارت نیست، یعنی همان طور که قتل عام مغول خسارت دارد، کلی از آثار تمدنی ایران را برباد داده، روی نسلها هم اثرگذار بوده است، این را نمیتوان کتمان کرد ولی مع ذالک آن ریشهای که ایرانیها از نظر تمدنی داشتند، آنقدر قوی بوده است که در مقابل این سختیها، در مقابل این طوفانهای سهمناک توانسته پایداری نشان دهند و باقی بمانند و امروز ایران برپا باشد، در حالیکه بسیاری از تمدنهای دیگر را در جهان میبینید که به کلی از بین رفتند و اثری از آنها باقی نمانده است.
یک جمعبندی از صحبتهایی که تا الان انجام شد، داشته باشم و بعد به نکتهای از بین صحبتهای شما اشاره میکنم و بحث را در آن مسیر پیش میبریم؛ اینکه به هرحال در اثر عوامل جغرافیایی و تاریخی و عوامل مختلف، یکسری خلق و خو در درون ملت ما شکل گرفته که خیلی از این خلق و خوها برای پایداری و ماندگاری این تمدن و این ملت بوده و در یک زمانی کارکردهای مثبتی داشته، حالا در یک زمانی هم میتواند کارکردهای منفی داشته باشد. یک چیز دیگری که من از صحبتهای شما دریافت کردم، این است که بعضی از پریشانحالیهایی که ما امروز در رفتارهای اجتماعی مردممان میبینیم، در مقابله با مواجهه با یک چیزی به عنوان مدرنیته است یعنی مدرنیته از وقتی وارد کشور ما شد، یکسری ساختارهای فرهنگی ما را تکان داده که باعث شده ما دیگر آن آدمهای قبل نباشیم و قدری تغییر کنیم که مثلاً زندگی متکی بر نفت یکی از مظاهر مدرنیته است. نسبت امر مدرن و مدرنیته را با خلق و خوی این روزهای مردم چگونه میبینید؟
در کشور ما همواره معنویت وجه غالبی داشته است به لحاظ روحی و این را در آثار برجای مانده از این تمدن کهن ایرانی میبینیم. نه فقط در حکمت و عرفان و ادبیات، آثار بسیار ارزشمند معنوی که امروزه در بسیاری از کشورها ترجمه شده و از آن استفاده میکنند بلکه در آثار تمدنی هم مشاهده میکنید یعنی حتی در ساخت و سازها و معماری. اینها نشان میدهد که ایرانیها دیدشان همیشه به زمین نبوده، به آسمان توجه داشتند و با زندگی روزمره اقناع نمیشدند، سیراب نمیشدند، ایرانیها دنبال تعالی بودند. این وجه بارز معنوی را همیشه میبینیم. به نظرم میرسد خیلی جالب است که ببینیم ایرانیها چگونه استقبال کردند و به اسلام روی آوردند، چون دیدند وجه معنوی که در این آیین وجود دارد، بسیار قوی است در مقابل وجوهی که به پستی گراییده بود در دوران انعقاد زرتشتیگری یعنی با اسلام مقایسه میکردند و میدیدند که اسلام وجه متعالی و مترقی دارد، اینها هم که ذاتاً در جستوجوی معنویت بودند نسبت به ارزشهای اسلامی بسیار دلباخته شدند و از خودشان آفرینشهای معنوی زیادی به یادگار گذاشتند که ما امروز در وجوه فرهنگی و هنری شاهد آنها هستیم. در تمام موضوعات شما بروید آثار باقیمانده همه این را نشان میدهد که آنچه ایرانیها به آن عشق میورزیدند جنبههای بیشتر معنوی، باطنی و عمیق روحی امور بوده نه ظاهری آن. البته گفتم از نظر غیرت ایرانیها اگر در سنگ برجستهها که از دوره هخامنشی وجود دارد، مشاهده نمیکنید که برخلاف آنچه که در روم در یونان میبینیم حالت عریانی وجود داشته باشد، یک چنین چیزی نداشتند، یعنی اعتقادی به این قضیه نداشتند که عریانیشان را مثلاً علنی کنند، چنین چیزی وجود نداشته، غیرت داشتند. اگر شما در این سنگ برجستهها مشاهده کنید مثلاً بانوان بیحجاب نداریم. در انتهای ساسانیان ممکن است یک چیزی مشاهده شود که آنجا به شکلی انحطاط شکل گرفته ولی در ابتدای قضیه ایرانیها واقعاً دنبال این بودند که اسیر نفسانیات نمانند و به گونهای تعالی را از خودشان نشان دهند. این در فرهنگ ما بوده، مال فرهنگ قبل از اسلام است، بعد از اسلام هم همین طور است، شما ملاحظه میکنید که در دوران بعد از اسلام ایرانیها مثلاً در مجموعه فعالیتی که داشتند، گرایش عمیق معنوی و دقیق ظلمستیزی و تعالیجویی داشتند. ابومسلم خراسانی قیام میکند ولی عباسیان از او سوءاستفاده میکنند ولی این در مقابله با چیست؟ مقابله با آن ظلم و ستمی است که در دوران امویان انجام گرفته. شاید مثلاً سربداران را میبینید که در مقابل ظلم و ستم مغولان ایستادند. توجه به امام حسین(ع) فقط به دوران بعد از صفویه برنمیگردد. قبل از آن ایرانیها محب اهل بیت(ع) بودند، همیشه دوستدار اهل بیت(ع) بودند، عمیقاً هم این گونه بودند. منتها شرایط بعد از صفویه به گونهای میشود که این را ظاهرتر میکند، به ظهور میرساند. پس یک بحث بسیار مهم وجود دارد که ما باید به آن توجه کنیم و آن پایبندی ایرانیان به جنبههای معنوی و متعالی است. ایرانیان درست فهمیده بودند که ارزش انسان در چیست؟ انسان را در خور و خوراب خشم و شهوت خلاصه نمیکردند. آثاری که از دوران گذشته ایران تا به امروز باقی مانده است، همه نشان دهنده جستوجوی ایرانیان در ساحت معنوی برای تعالی پیدا کردن و رسیدن به کمال است. در مقابل این قضیه شما آن فرهنگ یونانی و رومی را میبینید که همواره بین ایران و روم و ایران و یونان برخورد و جدالی در طول تاریخ وجود داشته است. آنها وضعشان با ایران فرق میکرده است، ضمن اینکه این مقابله وجود داشته است تا دوران معاصر ما شاهد موضوع دیگری میشویم که آن موضوع برمیگردد به ظلم و ستمی که از ناحیه کلیسا به مردم اروپا و خود مسیحیان روا داشته شد. این ظلم و ستم آنچنان بود که موجب نهضت نوزایی شد. اساس نهضت نوزایی این بود که اقتدار کلیسا را که خودش را معیار معنویت میدانست در حالی که واقعاً ضدش بود، زیر سؤال ببرد، بگویند ما دیگر این تسلط کلیسا را بر خود نمیپذیریم، ما میخواهیم از این مسأله مستقل باشیم. این نهضت نوزایی که به دلیل اجحافی بود که کلیسا روا داشته بود و به دلایل دیگری که به جامعهشناسی اروپا برمیگردد و ما داریم درباره ایران صحبت میکنیم نه درباره اروپا، موجب شد یک سلسله جریانات فکری و فلسفی در اروپا شکل بگیرد که همه آنها یک وجه مشترک دارند و آن تضعیف معنویت و تقدس و گرایش به خداست. در دوران معاصر این بسیار وجه بارزی پیدا کرده است. شاید تعجب کنید که مثلاً چرا با حجاب حتی در شکل روسری در کشورهایی مثل فرانسه و آلمان و اینها مخالفت میشود، بویژه اخیراً. چون در این یک کار، عفت را ملاحظه میکنند و عفت هم به معنویت برمیگردد، معنویت هم به اعتقاد به خدا برمیگردد. آدم اگر اعتقاد به خدا نداشته باشد، دیگر چرا باید دنبال معنویت برود، باید برود دنبال خودش، تقویت فردگرایی. درست است؟ پس اگر اروپاییها بخواهند بپذیرند که در جامعهشان عفت هم نمودی داشته باشد، حجاب هم بروزی داشته باشد، اینها باید دومرتبه برگردند و رفتارشان را بعد از دوران نوزایی زیر سؤال ببرند. درست است که در دوران نوزایی آمدند اجحافات کلیسا را زیر سؤال بردند ولی خودشان انحراف هم پیدا کردند، چون دست خودشان را از معنویت کوتاه کردند و از این لحاظ در یک مسیر انحرافی افتادند. این مسیر انحرافی آثار و تبعات متعدد داشته و حتی در فناوری، خودش را ظهور و بروز داده است. فناوری که نشان دهنده رشد صنعتی هست در شکل امروزین خودش، دارای آثار متعددی است. تسلط تجربی بر ریشههای علمی و اقتدار نسبت به منابع طبیعی و تسلط به آن، موجب شده است شاهد چیزی باشیم که به آن پیشرفت میگوییم، البته همیشه مثبت نبوده است، میبینید که در برخی کشورها متأسفانه این دستاندازی به منابع طبیعی موجب بسیاری از ضایعات شده که فریاد متفکران غربی را به آسمان برده که ما با محیط زیست و طبیعت خودمان چه کردیم، چه فاجعههایی آفریدیم. امروزه اگر میشد واقعاً فریاد زد، اگر رسانههای صهیونیستی میگذاشتند که این مطرح شود، بیشترین آلندگیها در امریکا که الان خودش را بزرگ تمدن معاصر میداند، ناشی میشود، آن وقت معلوم میشود در اثر اشتباه فهمیدن مفهوم فناوری و تسلط صنعتی چه ضایعاتی به وجود آمده است. بنابراین آثار مثبتی وجود داشته است، اما آثار منفی هم وجود داشته است البته آثار منفی متأسفانه منحصر به خودشان و جغرافیای خودشان نمیشود، هرچند که در جغرافیای خودشان این آثار خیلی شدید است، یعنی مثلاً طوفانهایی که به لحاظ جغرافیایی در امریکا در طول 50-40 سال اخیر شما مشاهده میکنید، قبلاً در طول تاریخ وجود نداشته، اینها به لحاظ تحولاتی است که از نظر اقلیمی به وجود آمده است و اینها هم ناشی از گونهای دستاندازی اسرافگونه به منابع طبیعی بوده، منتها برای اینکه نمیخواهند موجبات خفت خودشان را در دنیا به وجود بیاورند، از بیان ریشهها و عوامل آن جلوگیری میکنند، در حالی که حقیقت این است، دستاندازی به طبیعت شد، از طبیعت باید در قواره معقول منطقی بدون اسراف خداناپسندانه استفاده کرد و ببینیم خدا که اینها را آفریده، چقدر امکانات در آن وجود دارد و چه جور مرضی اوست که ما از آنها استفاده کنیم.
وقتی جامعهای به خدا اعتقاد نداشت، جامعه غربی چندان اعتنایی ندارد مگر در برخی مسائل فردی، شاید در جوامع غربی همه جا مثلاً مخالفت با دین نکنند ولی اجازه نمیدهند که دین در امور اجتماعی وارد صحنه بشود، میگویند آن را برای خودتان از نظر فردی نگه دارید، همین طور که مخالفت با دین نمیکنند، آن را به جنبههای فردی محدود میکنند، میگویند دین خودتان را برای خودتان نگه دارید، در جامعهای نباید بروز و ظهور پیدا کند لذا شما آثار تقدس و عفت و تدین را در جامعه غربی نمیتوانید مشاهده کنید. برخی چیزهایی که مشاهده میکنیم، از تأثیرات قوانین است چون اگر جامعه بخواهد برقرار بماند، بدون قانونمندی که نمیتواند برقرار بماند، یک قانونی باید وجود داشته باشد، اینها این را فهمیدند، بسیار هم متعصب هستند قانونی را که وضع میکنند، آن را محترم بشمارند که بتوانند برقرار بمانند. اما تا چه حد این قانون مثلاً برگرفته از وحی است؟ تقریباً میتوان گفت جوابش منفی است، نمیخواستند و نخواستند، تمام جریاناتی که بعد از نوزایی شکل گرفت، برقرار بماند.
اگر شما از نظر فلسفی برخورد کنید، میبینید هر کدام به شکلی نسبت معنوی بین انسان و خدا را زیر سؤال میبرد. مثلاً آنچه مارکس گفته، آنچه فروید گفته، آنچه سارتر در اگزیستانسیالیسم گفته، اینها هر کدام به شکلی است که میخواهد پیوند معنوی انسان و خدا را قطع کند. در طول 300-200 سال گذشته اینها برای خودش آثار و تبعاتی داشته که خیلی از داستانها بر این مبنا نوشته شده است، داستانهای بلند و کوتاه. در دوران اخیر فیلمهای زیادی بر این مبنا ساخته شده، نمایشنامههای زیادی نوشته شده، آثار هنری زیادی آفریده شده و اینها که فقط در کشورهای خودشان نمانده، اگر آنجا میماند بالاخره با رفت و آمدهایی که وجود دارد، ایرانیهایی که به خارج میروند و میآیند متأثر از آن میشوند، ممکن است از تأثیری که پذیرفتند در کشور خودشان هم ظاهر کنند، ولی در کشور ما که بسته نبوده، مراودات فرهنگی همواره انجام میگرفته است و میگیرد. بنابراین این آثار فرهنگی و هنری که متأثر از نوعی دینستیزی، تقدسزدایی و انسانمحوری انسان است بدون هیچ گونه ارتباط با خدا، تمام این آثار در کشورهایی که کشورهای غربی هستند، به نوعی در جامعه ما شکل گرفته و وارد شده است. نمیتوانیم ادعا کنیم که اگر مثلاً در منبع آبمان یک وقتی آلودگی وارد شود، این آلودگی روی سلامتی ما اثر نمیگذارد. بنابراین منبع آب را مراقبت میکنیم که آلودگی به آن وارد نشود.
چرا این نوع تفکر در همان جایی که به وجود آمده، مثلاً اروپا و امریکا، به نظم منجر شده و وقتی به ایران آمده، به بینظمی انجامیده است. مثلاً میگویند آنجا با فرهنگ رانندگی هیچ مشکلی ندارند اما در اینجا فرهنگ رانندگی ما خیلی بد است و رانندگی هم باز یک امر مدرن است که از آن طرف وارد شده است. چرا آنجا مثلاً در ادارات نظم حاکم است، در معاملات نظم حاکم است، در خیابانها نظم حاکم است، اما همان امر مدرن وقتی داخل کشور ما میآید، موجب بینظمی میشود؛ موجب این میشود که ما از اصالتهای خودمان فاصله بگیریم و نه دیگر آن باشیم و نه دیگر آن چیزی که در همین غرب دیده میشود، یک آشفته بازار و یک پریشانحالی را شاهد هستیم. چرا به این صورت است؟
دلیلش این است که اگر مسائل فرهنگی با روند منظم زمانی همراه نباشد، موجب پریشانی میشود. لازم نیست که حالا به اروپا بروید؛ اگر امروز در شهر تهران یکی از افراد خیلی صاف و ساده روستایی را بیاورید با ناهنجاری در آن فرد مواجه میشوید و اگر جمعی آمده باشند، با ناهنجاری در آن جمع مواجع میشویم. چرا؟ چون بدون اینکه به ضرورت پیوستگی بین مسائل توجه کنیم که باید اتفاق بیفتد و این هم زمانبر است، شکستی و انقطاعی را شکل دادیم. این انقطاع موجب پریشانی میشود و مثلاً در روستا همین الان هم که میرویم افراد وقتی به هم میرسند، میایستند شروع به احوالپرسی میکنند، به همدیگر تعارف میکنند، خیلی خوب است، اینها نشان دهنده این است که یک نوع صمیمیتهایی وجود دارد، این همان قضیه جمعگرایی است که بین ما هست، ما دوست داریم که با همدیگر در جمع باشیم و هوای همدیگر را داشته باشیم، لذا به هم میرسیم سلام علیک میکنیم، احوالپرسی میکنیم، میپرسیم کوچکترها، بزرگترها چگونه هستند؟ حال و احوال دوستان و خانواده را میپرسیم و برای آن زمان میگذاریم، حالا چه پیاده باشیم و چه سواره باشیم. سوار اسب و قاطر هم که باشیم وقتی به هم میرسیم همین طوری، شما این را به طور عادی مشاهده میکنید. الان بروید در برخی ایلات و روستاها این را مشاهده میکنید. اگر همین فرد بیاید در شهر و احشامش را فروخته باشد و وانت خریده باشد و آن قوم و خویش خود را هم که با او قبلاً در روستا بود و در کوه و کمر میدید و خوش و بش میکرد ببینید او هم یک وانت دیگر گرفته، وقتی به هم میرسند، شما میبینید که وسط خیابان اینها میایستند با همدیگر احوالپرسی میکنند و اصلاً به این توجه نمیکنند که بابا یک عده دیگر هم پشت اینها ایستادند و گرفتارند، وسط خیابان جای این احوالپرسیها نیست، زندگی شهری یک چیز دیگری را ایجاب میکند، آن هم با این وسایل جدیدی که آمده است. استفاده از خودرو برای خودش فرهنگی دارد، این فرهنگ را باید آموخت. منی که به قاطرسواری عادت کردم، اگر بلافاصله به جامعه شهری بیایم و به وسایل نوین هم مجهز بشوم، معنیاش این نیست که فرهنگش را دارم، این باید آموزش داده بشود، یک فرهنگ عمومی. باید این آموزش را ببینم و آموزش هم یک شبه نیست. این فرهنگ را هم باید آموخت و هم باید تمرین کرد، آن وقت دیگر میدانم که وقتی سوار هستم، باید ملاحظه دیگران را هم بکنم، من نمیتوانم وسط خیابان بایستم، هرچند که پسرعمویم را هم دوست دارم و میخواهم با او احوالپرسی بکنم اما نمیشود، چون اگر من آنجا بایستم، آن وقت برای دیگران مزاحمت درست میکنم، آن وقت این مسأله مزاحمت در ذهن من با توجه به اقتضایی که زندگی شهری دارد ایجاب میکند که من بگویم صبر کن، اول باید توجه کنم به آنهایی که دارم برای آنها مزاحمت درست میکنم، من آن مزاحمت را برطرف کنم و بروم یک گوشهای بایستم بعد آن خوش و بشها را شروع کنم.
آموزش وظیفه کیست؟ آیا وظیفه دولتهاست؟
بله! ما این را میگوییم فرهنگ عمومی.
فرهنگ عمومی چه وظیفهای دارد؟
فرهنگ عمومی هم نیازمند آموزش عمومی است. آموزش رسمی داریم، بالاخره باید سواد را یاد داد. ولی سواد را هم که میخواهیم یاد بدهیم، میگوییم محملاش چه باشد، در کتابهایمان چه بنویسیم. ما در سواد یاد گرفتن، خواندن و نوشتن را میخوانیم، شما چه مطالبی را هنگام درس دادن به دانشآموز و دانشجو منتقل میکنید؟ محمل چیست؟ بالاخره من به انواع و اقسام میتوانم باسواد شوم، میتوانم بنویسم و بخوانم، ولی اینکه محمل من چه باشد، از چه متونی با چه محتوایی و با چه انگیزههای تفکری من به آن سواد برسم، بسیار مهم است. ایجاب میکند که ما وقتی آموزشی را داریم در نظر میگیریم و این آموزش مال منطقه شهری ماست از خردسالی بچهها که میآیند توجه کنند به اقتضائاتی که زندگی میلیونی دربر دارد. وقتی یک میلیون نفر دارند با همدیگر زندگی میکنند، محدودیتهایی درست میشود، باید به آن محدودیتها توجه کرد وگرنه بنیاد ما را بر باد میاندازد. قبل از دوران اخیر که خودروها رواج پیدا کند، در لندن فاجعهای پیش آمده بود. لندن شهر بزرگی بود، شهر میلیونی بود و رفت و آمدها هم به وسیله اسب عمدتاً صورت میگرفت. آن فاجعه این بود که مقدار فضولاتی که این اسبها در خیابانها داشتند، آنقدر زیاد شده بود که تمام بهداشت عمومی را تحتالشعاع قرار داده بود و اگر واقعاً خودرو به صحنه نمیآمد، ممکن بود از نظر بهداشتی ضایعه تمدنی درست کند. ببینید تجمع از یک حدی که فراتر برود به نظرم رقم میلیون رقم مهمی نیست، هرجا شما نگاه میکنید که شهری وسعتش دارد از میلیون تجاوز میکند، یک مقررات خاصی باید بر آن حاکم شود.
اگر نخواهید آن مقررات را وضع کنید و بعد از وضع کردن آموزش دهید و بعد از آموزش تمرین کنید، موجبات بروز مشکلات فراوانی را ایجاد میکنید، چنان که ما الان مشاهده میکنیم. اگر من رفتار درستی در رانندگی ندارم، برای این است که من آموزشاش را ندیدم. من چه موقع باید آموزش ببینم؟ آموزش را میتوانم از برادر بزرگ خودم ببینم، او به من بگوید، از همشهری خودم ببینم، او به من بگوید، مشاهده کنم، از در و دیوار شهرم ببینم و همه اینها اثرگذار است دیگر و خودم هم باید تمرین بکنم و مدافعش شوم. این آموزش میتواند در لابهلای متونی که من دارم یاد میگیرم در سالهای مختلف، پایههای مختلف دبستان و... که آموزگار به ما منتقل کند. بنابراین وقتی میگوییم فرهنگ عمومی، شما اشتباه نکنید، فرهنگ عمومی در واقع تضمینکننده همین چیزهاست، یعنی برای شرایط همین زمانه چه مقرراتی، چه قوانینی، چه نوع رفتاری را به لحاظ منطقی باید انتخاب کنم که آن رفتار موجب نابودی من نشود بلکه موجب پایداری من بشود. مگر ما ایرانیها دنبال این نبودیم که تمدن پایدار داشته باشیم، همان زرنگیمان باید به کمکمان بشتابد.
شما معتقدید همواره باید ارگانهایی باشند که نیازها و اقتضائات فرهنگی را رصد کنند؟
ارگانهای خاصی نمیخواهد، همینهایی که الان هستند باید متناسب با شرایطی که وجود دارد به این کار بپردازند، یعنی اگر دستگاه تبلیغی وجود دارد، این دستگاه تبلیغی باید در این مسیر کار کند. فرض کنید طلاب ما در روستاها میروند برای اینکه به مردم موعظه کنند، مسائل احکامی و شرعی را بیان کنند. اگر همین طلاب بخواهند بیایند در شهرها کار کنند، بیایند در مناطق صنعتی کار کنند، باید بروند متناسب با نیازهای آن مناطق کار انجام بدهند. مسائلی که در منطقه روستایی مطرح میشود، پاسخهای خاص خودش را دارد؛ مسائلی که در مناطق شهری مطرح میشود، پاسخهای خاص خودش را دارد. تبلیغ در هر کجا باید با توجه به اقتضایش مطرح شود. اینها دستگاههایی هستند که با توجه به اقتضائات وجود داشتند و دارند. رسانههای ما باید چکار کنند؟ رسانهها وجود داشتند، ما که دنبال رسانه جدید نیستیم، البته شکلها فرق میکند. درست است؟ مثلاً مطبوعات وجود داشتند و کار میکردند، حالا پایگاههای اطلاعرسانی هم از طریق شبکه اطلاعرسانی بینالمللی و داخلی درست شده، ولی اصلش چیست؟ اصلش تبلیغ است. تبلیغ چیست؟ تبلیغ معیارهایی است که موجب میشود بتوانم آدموار زندگی کنیم، همدیگر را محترم بشماریم. اگر من در روستا با احوالپرسیهای ویژهای که خاص روستاست سعی میکردم لطف خودم و محبت خودم را به همنوع خودم نشان دهم، باید نگاه کنم که این کار در شهر چگونه باید انجام بگیرد که همان آثار و تبعات انسانی را داشته باشد. مسلماً به همان شکلی که در روستا هست، نمیتواند در شهر وجود داشته باشد، شکلش فرق میکند ولی نهایتاً باید نتیجهاش همان شود. اینها را باید آموزش داد. آموزش از چه طریقی است؟ سابقاً میرفتند در مکتب چیزی یاد میگرفتند، حالا این را در دبستان و دبیرستان یاد میدهند، شیوه نوین پدید آمده، اشکالی ندارد ولی به هرحال این هم وسیلهای آموزشی است. بعد در دانشگاه که آموزش عالی است، آموزش چگونه انجام میشود. در تبلیغ، آموزش چگونه انجام میگیرد، به لحاظ دینی، بزرگان دین ما چه چیزهایی به ما گفتند؟ اخلاق دینی ما چه چیزی را به ما یاد میدهد؟ آن اخلاق دینی را بفهمیم با توجه به شرایطی که الان در جامعه ما وجود دارد، باید مطابق نیازی که آن جامعه دارد بتوانیم از اصولی که در اختیارمان هست استفاده کنیم و پابرجایی خودمان را تضمین کنیم.
فرهنگ پهلوانی که در زورخانههای ما وجود داشته، جزو میراث فرهنگی ماست؟ آیا ما میتوانیم از این فرهنگ پهلوانی، مروت و ایثار استفاده کنیم و در واقع این پریشانحالیهای خودمحوری که امروز در جامعه ما بوده را سامان دهیم؟
برای اینکه تعادل در جامعه حس بشود، همواره فتوت و جوانمردی جایگاه بسیار رفیعی داشتند. اصلاً به دنبال کسب قدرت رفتن برای این نبوده است که تسلط بر گُرده مردم پدید بیاید، برای این بوده است که جلوی خلافها گرفته شود، جلوی حرکتهای شیطانی گرفته شود. آن فرهنگ جوانمردی برای این بوده است که میدانستند با وجود آن افراد متخلف نمیتوانند بروز و ظهور پیدا کنند و میدانستند که این جامعه، جامعهای است مبتنی بر جوانمردی و فتوت. در اینجا غیرتها اجازه نمیدهد که تخلفها و ناهنجاریها شکل بگیرد. یک ابزارهایی داشته است، به قول شما زورخانه و رفتن در آنجا، که فقط ورزش مطرح نبوده، کلی ارزشهای اخلاقی بوده، اصلاً ورود در آنجا به مقدماتی نیاز داشته است به هر کسی اجازه نمیدانند بلکه باید نشان بدهد که قابلیتهایی دارد تا محصول آن افرادی شوند که به آنها جوانمرد میگویند، یعنی شعاع وجودیشان مانع شکل گرفتن تخلف میشود، همه احساس میکنند که باید مراعات جوانب احترام و حفظ شئون آدمیت را در مقابل چنین افرادی کنند، افراد توانمندی هستند ولی نه فقط از نظر جسمانی، از نظر معنوی هم توانمند هستند. پهلوان کسی است که بر نفسش مسلط است. پهلوانترین پهلوان کسی است که بر نفسش مسلط باشد، زور و بازو هم دارد، بله، ولی بر نفسش کاملاً مسلط است، نمیگذارد هوای نفس بر او غلبه پیدا کند یعنی اشعه دارد، یعنی نورش موجب روشنایی محوطهای که در آن زندگی میکند، محیطی که در آن زندگی میکند، محلهای که در آن زندگی میکند و شهری که در آن زندگی میکند میشود. پس اینها در همان چارچوب فرهنگ و تمدن ما از ابزارهایی بوده است که موجب میشده اصالتها و ارزشها بتواند حفظ شود، خلافها، اجحافها، تزویرها نتواند ظهور و بروز پیدا کند، حال آنکه شیطان هم دارد کار خود را انجام میدهد، هر جا بتواند اثر منفی بگذارد، میآید کار خود را انجام میدهد.
شما جای چه چیزی را در فرهنگ امروز ما خالی میبینید؟
جای خیلی چیزها خالی است! اولین چیزی که باید به آن توجه کرد، موضوع شناختی است. تا شناخت به دست نیاوریم که چه کسی هستیم، نمیتوانیم به جایی برسیم. تا خودمان را نشناسیم، درس خواندن ما فقط جنبههای ظاهری و مهارتی پیدا میکند، ابزارهای خوبی میشویم. کارگر خوبی میشویم. کشاورز خوبی میشویم. معلم خوبی میشویم تا بتوانیم خوب درس دهیم اینها فقط جنبههای ظاهری و مهارتی است، نمیخواهم بگویم که ارزش ندارد، ارزش دارد ولی اینکه بفهمم به عنوان آدم که هستم، این نباید کمارزش باشد. اگر من دانستم قدر منزلت آدم چیست، آن وقت میبینم که در تمام عمر خودم هر چقدر هم بکوشم، باز هم کم میآورم والا اگر ندانستم آدم چیست و فقط خواستم لذات، خوش بودن و یک سلسله آرزوهای مادی را بخواهم در نظر بگیرم، آن وقت هم از عقلم و هوشم ممکن است استفاده کنم «چو دزدی با چراغ آید/ گزیدهتر بلد کاری» خیلی چیزها را کم میآورم. بعد ریشه قضیه به این برمیگردد که ما تلاش و کوشش خودمان را در زمینه شناخت جایگاه انسان داشته باشیم، خود را هرچه بیشتر باید قوی کنیم تا بدانیم که این موجود از کجا آمده، برای چه آمده، کجا میخواهد برود، سرنوشتش چیست، برای چه 80-70 سال در این دنیاست؟! برخی از ما تا صحبت از مرگ و اینها میشود، میگوییم صحبت از مرگ و اینها نکنید، همهاش که شما دارید از عزا میگویید. بحث عزا نیست، به نظرم مرگ واقعیت بسیار باشکوهی است که باید به آن توجه کرد. از امامانمان گفته شده است که شما هر وقت دیدید یکی از برادرانتان، خواهرانتان از این دنیا میروند، بروید تشییع کنید، خود شما هم این سرنوشت را خواهید داشت. یعنی بدانید این امکانی که در اختیار شما هست محدود است، شما در این دنیا بیهدف و عبث قرار داده نشدید، باید در این فاصله خودتان را بسیار آماده کنید برای یک زمینه گستردهتری که بعد از آن فراروی شما قرار میگیرد. شما اصلاً وقت زیادی پیدا نمیکنید، به شرطی که بشناسید برای چه خلق شدید. شما خلق نشدید که اینجا دائمی باشید، خلق شدید جای دیگر دائمی باشید. از اینجا باید خودتان را برای آنجا آماده کنید. تا من این جایگاه خودم را نشناسم، به چه چیزی میتوانم فکر کنم؟ حالا من هرچه کوشش کنم که بچههای خودم، نوههای خودم باسواد شوند و بتوانند خوب بخوانند و بنویسند، تا موقعی که اینها ندانند که هستند، در این عالم خلقت چه جایگاهی دارند... وقتی خدا میفرماید ما همه چیز را برای شما خلق کردیم، رام شما کردیم، خدای متعال چقدر برای ما ارزش قائل شده، من میدانم این ارزش چیست و برای چیست و توانستم از همه این چیزهایی که خدا برای من رام کرده است درست و بجا استفاده کنم. برای اینکه به کمال خودم برسم یا فقط سرگرم شدم برای کیفها و لذتهای کوتاهمدت و در آن راه من از اجحاف به دیگران هم کوتاهی نمیکنم. به دیگران هم صدمه میزنم، ظلم میکنم، دروغ هم میگویم. این چه مفهومی از انسان است و آن، چه مفهومی از انسان است؟ تا ما آن را درک نکنیم، تا آن را نشناسیم اصلاً به جایی نمیرسیم، پیشرفتی حاصل نمیشود، تغییری هم در جامعه ما پدید نمیآید و وقتی این را فهمیدیم که ما که هستیم، کجا باید برویم و چرا باید برویم و چگونه باید برویم، به چه کسانی باید تأسی کنیم و چه کسی سرمشق ماست، آن وقت متوجه میشویم که ما چقدر به رسول الله(ص) نیاز داریم، چقدر به ائمه اطهار(ع) نیاز داریم، آنها چگونه زندگی کردند و چگونه باید به شکل آنها باشیم تا بتوانیم آدم شویم. آن وقت شما میبینید که در ذیل آن خود به خود پیشرفت حاصل میشود. وقتی از جامعهای اجحاف و تزویر و رشوه و دروغ و دغل رخت بربندد، در آن جامعه میتوانید عقبماندگی مشاهده کنید؟ نه! عقبماندگی از این است که ما به اینها توجه نکردیم فقط سر خودمان را با خورد و خوراک گرم کردیم. این وظیفه همگانی است، من نمیخواهم بگویم که وظیفه یک نفر یا دو نفر است. بله، هرکس که فهمیدهتر باشد، آشناتر باشد، بیشتر وظیفه اوست، بیشتر هم رنج میبرد در این زمینه، بیشتر هم غصه میخورد. شما نمونه عالی آن را در پیامبر اکرم(ص) میبینید، چقدر حرص میخورد برای اینکه امت را هدایت کند، چقدر غصه میخورد، چقدر مهربان بود و چقدر غصه میخورد. برای چه؟ پیامبر مقامی داشت که از آن مقام اشراف کامل داشت، در سطحی از فهم بود که میدانست رنج بشریت در چیست، بیچارگی او در چیست و غصه این را میخورد و میخواست این امت به یک جایی برسد. پس هرکس فهمیدهتر باشد، باید بیشتر بتواند این درد و رنج و غصه را تحمل کند برای اینکه بتواند به دیگران یاد دهد و تا دو نفر باقی ماندند احساس کند که کار خود را انجام نداده است. مثلاً زندگی امام خمینی(ره) را نگاه کنید، تا آخرین لحظه زندگی خود چگونه کار میکرد، کوشش میکرد، یک نفر بود و تمام زندگیاش حکایت از این میکند که چه میخواست در کشور به وجود بیاید، مردم را از ستمشاهی نجات دهد، مردم را از نفسانیت نجات دهد. میخواست ایرانیها را به جایگاه رفیعی برساند که همواره دوست داشتند در طول تاریخ داشته باشند ولی به دلایلی که بحث شد، قدری امروز ما از آرمانهای امام دور افتاد. باید از خدا بخواهیم که ما را در این زمینه کمک کند، فکر نکنیم که خودمان موفق میشویم. اگر فکر کنیم که فقط خودمان موفق میشویم، این هم خودبینی و خودبزرگبینی است. نه، ما جز به کمک خدا، جز با رفتن راهی که او برای ما خواسته، نمیتوانیم نجات پیدا کنیم و به پیشرفت برسیم. پس باید خودمان را بشناسیم، آن راهی را که خدا برای ما ترسیم کرده است، بشناسیم و بعد هم دست به دست همدیگر دهیم و همت و تمرین کنیم تا هرچه بهتر این راه را طی کنیم.