
1- ضرورت تشکیلات و اینکه ما باید یک تشکیلات اسلامی اصیل داشته باشیم.
۲- ضرورت اینکه این تشکیلات در طول رهبری باشد نه در عرض آن این تشکیلات باید تحقق بخشنده نظام امت و امامت باشد چون نظام اسلامی ما نظام امت و امامت است نه اینکه معارض امامت باشد.
۳- رابطه این تشکیلات با حوزههای علمیه و روحانیت، اعم از برادران و خواهران روحانی.
۴- وظایف و تعهداتی که بر عهده این تشکیلات و روحانیت به صورت وظایف و تعهدات متقابل باید رعایت شود.
ما برای اینکه بتوانیم کارهای بزرگی را انجام دهیم بی شک باید متشکل باشیم. رابطه های ایمانی و اعتقادی و عملی دیمی سازمان نیافته برای رسیدن بخشی از اهداف و تحقق بخشیدن به قسمتی از مراحل یک انقلاب می تواند کافی باشد ولی برای رسیدن به به بخشی دیگر از اهداف و تحقق بخشیدن به آن قسمت دیگر از آرمان های یک انقلاب، کافی نیست. ما در پرتو اعتقاد به اسلام و اعتقاد به وظایف اسلامی درصدد جهاد برآمدیم.
اسلام مسلمان مراقب می خواهد
ما میدانستیم که اسلام از زن و مرد، مسلمانی را می خواهد که نه فقط مراقب مسلمان بودن و مسلمان ماندن خویشند بلکه مراقب مسلمان بودن و مسلمان ماندن و مسلمان تر شدن محیط اجتماعی هم هستند.
اسلام و مبارزه با دروغ و نا پاکدامنی های محیط
اسلام به این اکتفا نمیکند که شما راستگو باشید، اسلام میگوید هم باید راستگو باشید و هم باید با دروغگویی و کژی دیگران مبارزه کنید. اسلام به این اکتفا نمیکند شما عفیف و پاکدامن باشید می گوید هم شما عفیف و پاکدامن باشید و هم با ناپاکدامنی های محیط مبارزه کنید و کسان دیگری را که به ناپاکدامنی آلوده اند اینها را هم پاکیزه کنید. این روش اسلام است، این اصل است و این فریضه را بزرگترین و پرارزش ترین فریضه شمردهاند. در آیات و روایات متعدد، وظیفه و فریضه امر به معروف و نهی از منکر بزرگترین و بالاترین وظیفه شناخته شده که همه واجبات و فرائض دیگر در پرتو آن گزارده می شوند. ما همه به این معتقد بودیم، مشتاق بودیم برای ایجاد یک محیط پاک و اسلامی تلاش کنیم.به برکت اعتقاد به اسلام و برکت این تعلیم بزرگ اسلام که" ای انسان تو نه تنها مسئول خویشتنی که مسئول دیگران نیز هستی" از زمان کودکی شاید سن دوازده سیزده سالگی یادم میآید که همیشه در برخورد با ناپاکی ها و ناروایی ها که مخالف اسلام بود یک حساسیت و جوش و خروشی داشتیم که نمیتوانستیم آرام بگیریم نمیتوانست تحمل کنیم. هر جا از دیگران ناپاکی می دیدیم انگار خودمان آن گناه را مرتکب شده ایم برافروخته می شدیم. اسلام مسلمان حساس می سازد حساس در برابر نارواییها، انحراف ها، کژیها، نادرستی ها، ناپاکیها. با اینکه چنین روحیه و چنین جوش و خروشی داشتیم و فراوان بودند کسانی که این روحیه جوش و خروش را داشتند و انسانهای تک تک متعهد و مسئول فراوان وجود داشت اثر کارمان در مقابله با ناپاکی ها و ناروایی های محیط کم بود، چون نمیتوانستیم همه با هم کار کنیم.
تشکیلات حساس در برابر ناروایی ها، انحراف ها، کژی ها، نادرستی و ناپاکی
پیروزی ها برستم ها و ناروایی ها و ناپاکی های محیط احتیاج به یک نیروی بزرگ داشت و ما تک تک های پراکنده بودیم. احیاناً اگر هم با هم می شدیم گاهی دو نفر، سه نفر، پنج نفر باز هم کافی نبود. یادم میآید آن وقتها شاید ۱۵ ساله بودم و آغاز طلبگی ام بود از دبیرستان به حوزه آمده بودم. با یکی دو نفر از طلاب دیگر که با هم درس می خواندیم گاهی در خیابانها راه می افتادیم که چیزهایی را که به نظرمان منکر میرسید جلویش را بگیریم و نهی از منکر کنیم بنابراین می فهمیدیم که نیش چند نفر به آنها موثر است ولی باز از چند نفر هم کاری ساخته نبود. یک جاهایی می دیدیم که دیگر تیغمان نمیبرد و نهی از منکرمان پرزور نیست و لذا کارساز هم نیست. گاهی سوار اتوبوس شدیم مثلاً می دیدیم که راننده یا کمک راننده اتوبوس شهری به این و آن زور میگوید آن وقت یکی از ما میگفت:آقا، چرا همچنین می کنی؟ و قرار بود دوست دیگر ما از گوشه دیگر اتوبوس بگوید: آقا چرا چنین می کنی؟ خوب گاهی هم موثر واقع می شد گاهی هم زور ما دو سه نفری نمی رسید و موثر واقع نمیشد یا مثلاً میرفتیم از کنار یک مغازه ای می دیدیم که این ترانه های زشت و بد فسادآور ضد عفت و پاکدامنی گذاشته یک کدام از ما جلو میرفتیم و نصیحتش میکردیم می گفت: برو دنبال کارت بگذار به کسب و کارمان برسیم و بعد یکی دیگر از دوستان ما می رفت و پشتوانه ما بود و گاهی موثر واقع می شد و گاهی هم موثر واقع نمی شد. میفهمیدیم وقتی جماعت شویم قویتریم و یدالله مع الجماعه اما دور هم جمع شدن هامان می شد دو نفر، سه نفر، چهار نفر و خیلی پرتوان نبود و به جنگ فسادها و ظلمهای گردن کلفت نمی شد برویم.
ثمرات کارهای جمعی با برنامه
یک بار در سن ۱۶ سالگی به یک روستایی رفتم. آنجا در دهه محرم و دهه صفر منبر می رفتم. دو بار در آن روستا رفتم. در یکی از سفرها از ظلم کدخدا صحبت شد که هم کدخدا بود و هم ارباب. به جوانهای روستا گفتم: که چرا باید این بر شما حکومت کند و زور بگوید؟ گفتند: سرنیزه ژاندارم از او حمایت میکند. گفتم این که خدا را باید برداریم. حالا اگر او را برداریم کدخدای خوب دارید؟ گفتند: آقا سید جعفر آدم خوبی هست و ما همه او را قبول داریم. ما دست به کار شدیم تا کدخدا و ارباب را از ده بتارانیم ولی مگر دست تنها می شد؟ جوانهای روستا را بر ضد او بسیج کردیم ولی کافی نبود پشت او در شهر به فرمانداری محکم بود. در شهر تلاش کردیم یک وسیله ای پیدا کنیم که فرماندار از کدخدا حمایت نکند. آن وقت کدخدا را جاکن کردیم و سیدجعفر را کدخدا نمودیم. خوب این کار را تنهایی نمیشد بکنیم باید با جماعت می کردیم آن هم با یک پشتوانه ای در شهر که فرمانداری از او حمایت نکند. پس حرکت داشتیم اما در همین حدود. همه هم میدانستند که ام الفساد کیست؟ام الفساد شاه بود تازه شاه هم نبود، آمریکا بود. آن موقع ها بیشتر انگلیس پشت شاه بود ام الفساد انگلستان بود.
رهبری و تبعیت از او
بنابراین برای مبارزه این نیروها کافی نبود تا اینجا انسان بود، فرد بود؛ ایمان بود، فداکاری بود، تعهد بود، تحریک بود اما چه نبود؟ یک چیز در اینجا کم داشت. امامت کم بود. در اینجا یک رهبری لازم بود تا بیاید و نیروهای عظیم را بسیج کند و به هر سوی که صحیح می داند هدایت کند و در هر زمانی دستور متناسب با آن زمان را بدهد. یک رهبری که رهبری او با ایمان و اعتقاد مردم پیوسته باشد. وقتی حرف می زند، ایمان مردم انگیزه اجرای دستور او باشد. در این راهپیمایی های اخیر مکرر زن ها و مردهای سالخورده که واقعا پیاده روی برایشان زحمت بود، بیرون آمده بودند وقتی از یکی از آنها پرسیده بودند که شما با این سن و سال چرا بیرون آمدی؟ گفته بود:" امام، مرجع من، دستور داده و وظیفه دینی من است تا آنجایی که می توانم بیرون بیایم و راهپیمایی کنم." این نمونه مکرر بوده این سیل خروشان جمعیت به مقدار زیادی برپایه اعتقاد به اجرای دستورات رهبر و اینکه اگر اطاعت نکند معصیت و نافرمانی خداست، حرکت کرده بود.برای اینکه حرکت مردم در یک سطح وسیع به ثمر برسد، امامت و رهبری لازم است در اینجا مردم متشکل میشوند و این یک مرحله از تشکل است که در محور رهبری و امامت متشکل و یکپارچه میشوند و این مرحله از تشکل یعنی اتحاد همسویی نیروها و جنبوجوش ها و تلاش ها در پرتو رهبری واحد و امامت واحد متبع مورد اعتقاد، از ضروریات پیروزی است و بدون او انسان نمی تواند پیروز شود.
تشکل پس از پیروزی و تاسیس نظام
این یک مرحله تشکل است همین مرحله تشکل که جامعه ما را به پیروزی رساند. پس از پیروزی فراوان بود که یک حکومتی سر کار بیاید یک دولتی سر کار بیاید.مسئولانی، رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیری، رئیس ادارهی، مدیر دبستانی و... سر کار بیایند و یک شبکه بزرگ مدیریت درخط اسلام و انقلاب کار بکند. این احتیاج داشت به شناسایی افراد، به داشتن برنامه و همسو شدن این افراد بر پایه یک برنامه در راستای رهبری. آیا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ما چنین چیزی داشتیم یا نداشتیم ؟ نداشتیم. چون نداشتیم چوبش را هم خوردیم.
دولت اضطراری بازرگان
از روی ناچاری با علم و آگاهی به اینکه آقای مهندس بازرگان عضو نهضت آزادی هستند و با علم و آگاهی به اینکه نهضت آزادی راهش راه اسلام سیاسی و اجتماعی اش با راه انقلاب و راه ما یکی نبود و سه ماه قبل از انقلاب همین آقای مهندس بازرگان در پاریس آمده بود که امام را قانع کنند که اگر شورای سلطنت باشد و آزادی انتخابات هم باشد، مبارزه همین جا ختم شود و ایشان (امام) به ایران تشریف بیاورند و امام بعد از یک دیدار گفته بودند که این طور نمیشود اگر می خواهی با من دیدار دوم داشته باشی باید بر ضد این رژیم سلطنتی اعلامیه بدهی، اگر اعلامیه دادید می توانید با من ملاقات دوم داشته باشید و الا نه و چون آقای بازرگان آنجا اعلامیه ندادند و به ایران برگشتند و در ایران قریب به این مضامین اعلامیه دادند و دیدار دوم هم با امام نداشتند و خود من در آنجا با آقای بازرگان و آقای دکتر یزدی چقدر صحبت کردم تا ایشان را قانع کنم که این راه، (راه امام) راه صحیحتری است و شما به این راه بیایید. با علم و آگاهی ما از نظر ایشان بعد از پیروزی انقلاب از روی اضطرار ناچار شدیم آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر معرفی کنیم. شورای انقلاب ناچار شد که ایشان را معرفی کند ایشان نخست وزیر شد و دولتشان دولت انقلاب که نشد، خودشان گفتند من دولت انقلاب نیستم خودشان میگفتند: این دولت، دولت انتقال است. انتقال از مرحله پیش به مرحله انقلاب. حالا چطور میشود که انقلاب پیروز شود و اولین دولتش دولت انقلاب نباشد و دولت انتقال باشد؟ خودشان میگفتند: من بلدوزر نیستم من یک ماشین سواری ضعیف نازک نارنجی هستم که میتوانم در جاده هموار و آسفالته حرکت کنم و بعد هم معلوم شد که دولت انتقال هم نیست. بنده به ایشان می گفتم: دولت شما نه دولت انقلاب است و نه دولت انتقال بلکه دولت اضطرار است. چون ما تشکیلات قوی نداشتیم و شناسایی نیرو نکرده بودیم به اضطرار به دولت ایشان رای دادیم.
تشکیلات، تشکیل دهنده دولت و مدیریت های کشور
پس ما باید در این زمان افراد را شناسایی کنیم. این عده ای را که شناسایی کردیم باید در کیفیت اداره کشور بر پایه انقلاب هم همفکر را بشناسند و بیابند و اگر به اندازه کافی موجود بود استعدادهای لایق را بشناسند و بسازند. این تشکیلات است، تشکیلاتی که انقلاب را درک کرده باشد و هویت اسلامی آن را صمیمانه پذیرفته باشد و عناصر و انسانهای کافی جمع بیاورد که بتوانند دولت تشکیل دهند و کارهای مدیریت کشور را عهده دار شوند،( مدیریت کشور از نخست وزیری تا اداره یک مدرسه یا یک کارخانه) و برنامه بریزند و همکاران لازم را برای همه مراحل بیابند و یا بسازند.