
ابولفضل توکلی بینا- 21مهر 1343 لایحه کاپیتولاسیون را حسن علی منصور، نخست وزیر وقت به مجلس شورای ملی و مجلس سنا برد و در هر دو مجلس به تصویب رساند و بدون سر و صدا می خواست در کشور حساسیت ایجاد نکند. دوستان ما در مجلس توانستند این قانون را قبل از اعلام عمومی بدست آورده و خدمت امام تقدیم کنند. وقتی خبر تصویب این لایحه به امام رسید، ایشان بسیار نگران شدند و حساسیت زیادی از خود ابراز داشتند و در نهایت در تاریخ 4 آبان 1343 سخنرانی تندی بر ضد آن ایراد کردند و در پی آن، اعلامیهای نیز بر ضد کاپیتولاسیون صادر نمودند.
شیوه امام در نوشتن اعلامیه به این ترتیب بود که پس از نوشتن «بسم الله» متن اعلامیه را مینوشتند و خیلی هم روان پیش میرفتند. سپس آن را مرور میکردند و اگر نکتهای را جا گذاشته بودند، اصلاح میکردند. گاهی ابرویی باز میکردند و کلمهای را اضافه میکردند. شیوه نوشتن و قریحه عجیب امام که من نمیدانم چیست، همه ما را به شگفتی وا میداشت و وادار به تحسین میکرد.
پس از نوشتن متن، امام به ما فرمودند: من را بازداشت میکنند و شما باید هر چه زودتر این اعلامیه را به چاپ برسانید و توزیع کنید که اگر مرا بازداشت کردند، این اعلامیه پخش شده باشد. ماهمه اعلامیهها را در یک یا دو چاپخانه که در خیان بوذر جمهری و اطراف آن قرار داشتند، چاپ میکردیم و در ازای چاپ آنها نیز چند برابر قیمت معمول پول میدادیم. چون به هر حال چاپ اعلامیه خطر داشت و صاحبان چاپخانهها حاضر نبودند خود را به خطر بیندازند. از طرفی چون احتمال میدادیم ساواک محل چاپخانه را شناسایی و فعالیت ما را بی اثر کند، در پی چاپخانه دیگری بودیم که حتی المقدور بیرون از تهران باشد. در باره این موضوع در شورای مرکزی به گفتگو نشستیم و در نتیجه قرار شد به قم بروم و موضوع را با امام در میان بگذارم تا ایشان راضی شوند و اعلامیهها را با کمک آقای هستهای به چاپ برسانیم. آقای هستهای از فرهنگیان شهر اصفهان بود که ما بارها ایشان را در خدمت امام دیده بودیم و از روی حس ششم متوجه شده بودیم ارتباط نزدیکی با امام دارد و اهل مبارزه است.
برای این منظور بنده به قم رفتم و بعد از ظهر خدمت امام رسیدم. امام وقتی مرا دید، دوباره بر چاپ اعلامیه تاکید ورزید و فرمود: چاپ اعلامیه چه شد؟ در پاسخ عرض کردم: آقا، زیر چاپ است، ولی ما نگران هستیم مبادا ساواک به محل چاپخانه پی ببرد و همه زحمات را بر باد دهد. امام فرمود: حالا از من چه میخواهی؟ در جواب گفتم: آقای هستهای که در اصفهان سکونت دارد، میتوانند به ما کمک کند. اگر حضرت عالی سفارش بکنید، ما به اصفهان میرویم و اعلامیهها را در آن جابه چاپ میرسانیم. امام فرمود: شما از کجا میدانید من با آقای هستهای ارتباط دارم؟ در پاسخ گفتم: بالاخره دستگاه اطلاعاتی ما هم یک چیزهایی به ما میگوید. امام خندید و گفت: فلانی – یکی از طلبههای نجف آباد – را خبر کنید بیاید این جا. وقتی طلبه مزبور به منزل امام آمد، ایشان مرا به طلبه مزبور معرفی کرد و به او گفت: با ایشان به منزل آقای هستهای در اصفهان برو و به ایشان بگو هر کاری آقای توکلی داشت آن را نجام بده. این پیغام را میگویی و برمیگردی. بعد به من فرمودند: چه وقت حرکت میکنید؟ گفتم: همین امشب. ماجرای چاپ اعلامیهها را بطور مفصل برای آقای هستهای شرح دادم. سپس تا ظهر با هم به چند چاپخانه سر زدیم و موفق شدیم اعلامیهها را در چاپخانهای واقع در خیابان چهارباغ اصفهان به چاپ برسانیم.