
آنها اصل دموکراسی را از یونان دانستند و همه را دعوت کردند که در پی دموکراسی باشند.
واژه دموکراسی از دوران قاجار با رخنه و نفوذ اندیشه غرب (اروپا) به ایران راه یافت. فراماسونری غربی (شبکه مخوف و مخفی و کاملاً استبدادی غربی) این واژه را تبلیغ و ترویج کرد و آن را چاره مشکلات ملتها و ملت ایران و نجات از استبداد شاهنشاهی معرفی کرد.
شبکه روشنفکران انتلکتوئل (غربگرا یا غربزده) این واژه دموکراسی را ترجمه به فارسی نکردند و جایگزین فارسی هم برای آن نگذاشتند، زیرا میخواستند دموکراسی نوع جامعه مطلوب غرب باقی بماند.
آنها حکومت دموکراسی را نیز به مفهوم جامع و کامل آن تاکنون معرفی و تعریف نکردهاند.
دموکراسی را برخی به مفهوم حکومت مردم بر مردم تعریف کردهاند و برخی حکومت آزادی معنا کردهاند. این مفاهیم به صورت کلی است. شرح و بسط و توضیح و تفسیر ندارند. چگونگی و چهارچوب حکومت مردم بر خودشان را تشریح نکردهاند. آزادی و حکومت آزاد را نیز شرح ندادهاند. نمونه حکومتهای استبدادی شاهان و حاکمان مستبد را شرح دادهاند اما نمونه حکومت دموکراسی در غرب را که حکومت مردم بر مردم و حکومت آزادیها را نشان دهد، ندیده گرفتهاند زیرا در همان فرانسه اگر حکومت شاهان و لویی شانزدهم ستمگرانه و بد بود، حکومت انقلابیون فرانسه بدتر، ظالمتر، خونینتر، بیرحمتر و فاسدتر از آب درآمد. تا آنجا که آن اندیشمند غربی گفت: « چه جنایتها که به نام آزادی انجام میدهند.»
چه فرقی است بین نرون، آتیلا، چنگیز، ترومن، روزولت، هیتلر و موسولینی در ارتکاب جنایات و سلطهگری و کشتار جمعی و خونریزی و غارت ملتها و اشغال کشورها و سرکوب ملتها، بهویژه استقلالطلبان و آزادیخواهان؟ بلکه این مدعیان دموکراسی غربی آدمکشتر از آن جانیان باستانی هستند. کشتار بیرحمانه میلیونها سرخپوست در قاره امریکا و غارت ثروتهای ملی ملتهای امریکای لاتین و کشتار تنفربرانگیز مردم هیروشیما و ناکازاکی و کشتار هیتلری و جنایاتی که غربیهای مدعی دموکراسی در افریقا و آسیا مرتکب شدهاند و صفحات بسیار تاریک و تلخ و زشت و هولناک تاریخ معاصر است. در واقع اینان و حاکمان غربی در پی حکومت مردم بر مردم و آزادیهای مردمی و حقوق بشر نبودهاند و به جای خود، پلیدترین عناصر ضد مردمی و ضد آزادی و ضد حقوق بشر بودند و هنوز بسیاری از آنها هستند. جنایات امریکا و فرانسه در ویتنام و کره و در شیلی و در مصر مبارک و سیسی و انگلستان در مستعمراتش از جمله هندوستان و جنایات رضاخان مزدور انگلستان در ایران و غارت نفت ایران و همدستی غرب علیه نهضت ملی شدن نفت و سپس تحریم و فشار و جنگ تحمیلی و به کار بردن سلاحهای شیمیایی توسط نوکر آنها صدام گوشهای از جنایات و زور و ظلم و ستمگری مدعیان دموکراسی غربی است که در واقع (دموکراسیدیکتاتوری) است یا دیکتاتوری و ستمگری به نام دموکراسی است. زورگویان غربی و استعمارگران و مستکبران جهانی در این دو قرن تمام دستگاه جهنمی تبلیغی خود را به کار گرفتند تا کسی پرده از چهره زشت و کریه و وحشتناک دموکراسیدیکتاتوری غربی بر ندارد.
فریبخوردگان غربی و غربزدههای ایرانی نیز در انقلاب مستقل و استقلالآور و مردمی و آزادیبخش اسلامی ایران دائماً طرح سوال کردند که جای دموکراسی در حکومت اسلامی کجاست؟ آنها میگفتند تئوکراسی (توجه شود که واژه هم غربی است). یعنی خداگرایی با دموکراسی مغایرت دارد.
اصلاحطلبان در پی اجرای سیاست سکولاریزاسیون (واژه غربی) بر آمدند که بیخدایی است، لکن گفتند مقصود ضد دین نیست. جدانگری در برابر دین است. یعنی در حکومت و جامعه دین حاکمیت نداشته باشد مانعی هم برای دینداری نباشد. مقالاتی که پس از دوم خرداد سال 1376 در این زمینه نوشتهاند دلیل محکمی بر غربزدگی آنها و مروج غرب بودنشان است.
انقلاب اسلامی ایران با شعار نه غربی، نه شرقی، جمهوری اسلامی همه این فریبها و دروغها را به دور انداخت و نظام مردمسالاری و آزاد جمهوری اسلامی با حاکمیت ارزشهای الهی و انسانی فرهنگی نو و آزادیآور و مردمی را ارائه داد.
نظام کمونیستی از غرب تولد یافته است. مارکس و انگلس دو اروپایی بودند که از مظالم و زورگویی دموکراسی غربی، بهویژه بر طبقات عادی و زحمتکشان و کارگران انتقاد داشتند. آنها نظام لیبرال دموکراسی کاپیتالیستی غرب را ضایعکننده حقوق ملتها و تولیدکنندگان و طبقات ضعیف جامعه یافته بودند و این نظام ضد حقوق بشر در خدمت صاحبان زر و زور را حاصل دموکراسی غربی میدانستند. در پی چارهاندیشی به واژه دموکراتیک رسیدند تا با دموکراسی ننگین از نظر مارکسیسم یکی نباشند.
آنها نظام جدیدی به نام مارکسیسم را پیشنهاد دادند که لنین آن را در روسیه تزاری به قدرت رساند و با پشتوانه حکومتی شوروی نظام مارکسیسم لنینیسم مطرح شد و جمهوریهای دموکراتیک شکل گرفتند. در آغاز شعارهای حمایت از کارگران و زحمتکشان و نفی دموکراسیدیکتاتوری غربی موجب جذب آنها شد که از ستم وحشیانه غرب دموکراسی به تنگ آمده بودند، اما به زودی معلوم شد این تحفه جدید غرب نیز دیکتاتوری خشنتر و بیرحمتر و فریبکارتر از دموکراسی دیکتاتوری غرب است.
دو قطب ایدئولوژیک و سلطهخواه به صورت دو قطب متخاصم درآمدند و غرب دموکراسی بر سر منافع استعماری و سلطهگرانه خود با قطب دموکراتیک و آنها با قطب مقابل به تنازع و دشمنی برخاستند. بهزودی با قدرتیابی چین کمونیست چینیها در برابر سلطهخواهی شوروی و استالین مارکسیسم، مائوئیسم را طراحی و اجرا کردند. این دو جریان با هم متحد نشدند، بلکه تضاد در روشها داشتند، ولی در صحنه جهانی شوروی و چین به کشورها و ملتهایی که نظام غرب را رد میکردند کمک میکردند تا در اردوگاه شرق بمانند و غربیها به کشورهایی که مارکسیسم را قبول نداشتند کمک میکردند تا در بلوک غرب همراه آنها باشند. قطب کمونیست در کمک به نهضتهای آزادیبخش موفق بود تا آنها بر حاکمان وابسته به غرب که دیکتاتور بودند پیروز شوند و پیروز هم میشدند، اما در اداره امور کشور و جامعه به علت ناکارآیی نظام کمونیستی و سلطه برتر غرب به اقتصاد جهانی نمیتوانستند آنها را راضی نگه دارند و ناچار از دیکتاتوری و استبداد شدیدتر در نظام دیکتاتوری کمونیستی بودند که در نتیجه به بنبست میرسیدند و رسیدند.
مکتب مارکسیسم لنینیسم ـ مارکسیسم مائوئیسم و سایر فرقههای کمونیستی مانند کاستروئیسم نتوانستند در جهت آزادیهای به قول خودشان دموکراتیک هم دستاوری داشته باشند و با ظهور انقلاب ارزشی و توحیدی و اسلامی ایران به موزه تاریخ رفتند.
دموکراسی غربی قاتل
غربیها ـ کشورهای سلطهگر اروپایی پس از دوران دموکراسی غربی در صدد سلطه جهانی برآمدند و کشورهای غربی از فرانسه، روس، انگلستان، ایتالیا، بلژیک و... قبل از جنگ جهانی اول به جهان گشایی روی آوردند. ناپلئون آغازگر بود و هیتلر و موسولینی و حاکمان انگلیسی نفرات بعدی بودند. زورآزماییهای این سلطهخواهان جهانی به جنگ جهانی اول انجامید که میلیونها کشته و معلول و آواره و خرابیهای شدید حاصل این دولتهای به اصطلاح متمدن و دموکراسیخواه غربی بود.
پس از پایان جنگ جهانی اول حاکمان سلطهخواه غربی دریافتند که به تنهایی قادر به سلطهگری جهانی نیستند و متفقین و دول محور دو قطب سلطهخواه جهانی بودند که با هم به مخاصمه برخاستند و کارشان به جنگ جهانی دوم رسید و باز میلیونها کشته و معلول و آواره و این بار بمبهای اتمی کار را سختتر کرد. متفقین پیروز شدند، ولی این بار قدرت جهانی سلطهگر به دو قطبی غربی و شرقی رسید.
سالها این دو قطب ملتها را زیر سلطهگری خود پایمال کردند که بارزترین شان ویتنام و فلسطین بود. جهانیان متوجه شدند هر دو قطب ظالم و ستمگرند و باید راه دیگری بجویند.
انقلاب راهی نو
انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی در سال 1341 راهی نو ارائه کرد. حکومت اسلامی، نه شرقی نه غربی. با استقلال کامل بدون هر گونه اتکا یا کمکگیری از قطب غرب علیه قطب شرق و از قطب شرق علیه قطب غرب با استراتژی احیای اسلام نبوی، علوی، فاطمی، عاشورایی و مهدوی و پیروزی خون بر شمشیر و شعار ما میتوانیم. امام غربزدگیها را نفی کرد. قانون اساسی مشروطه غربزده را باطل کرد. امریکا را بدتر از انگلیس، انگلیس را بدتر از امریکا و شوروی را بدتر از آنها دانست و به صراحت فرمود همه از هم بدتر، لکن امروز سر و کار ما با امریکاست. رئیسجمهور امریکا بداند که قرآن با او خصم است. (سخنرانی امام در آبان سال 1343) امام با طرح حکومت اسلامی و اصل مترقی و آزادیآور ولایت فقیه نظام حکومت به سبک غربی و کمونیستی و سایر نظامهای ملیگرای غیر دینی را نفی کرد.
شانزده سال و نیم دوران انقلاب اسلامی ایران تجربیات گرانسنگی را به ارمغان آورد. حرکت خالص اسلامی توسط روحانیت مبارز اسلام و جامعتین و حزب مؤتلفه اسلامی و تشکلهای دینی و مردم متدین و پذیرای رهبری امام خمینی روز به روز مستحکمتر شد. تشکلهای کمونیستی از حزب توده تا چریکهای کمونیستی نیز میدان یافتند که مبارزه به سبک شرق کمونیست داشته باشند، اما در ابعاد مختلف به بنبست رسیدند و در سال 1357 در راهپیمایی که میآمدند تا شعار چپی بدهند مردم یکپارچه شعار میدادند حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله. نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی. تشکلهای غربگرا مثل نهضت آزادی، جبهه ملی و گروههای محدود سیاسی آنها نیز نتوانستند موقعیتی بیابند و تشکل منافق مجاهدین خلق که از نهضت آزادی برآمد، در مبارزه به روش چپ غربی روی آورد. در سال 1354 با جنگ قدرت بین سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و مرتد شدن برخی کادرهای سازمان مجاهدین خلق این سازمان توسط مردم از صحنه کنار گذاشته شد و یاران طرفدار حکومت عدل اسلامی به رهبری امام مدیریت جریانهای سال 1356، 1357 را با خلوص عقیده اسلامی به عهده گرفتند و ملت با آنها همراه شد و در 22 بهمن سال 1357 پیروزی به دست آمد.
پس از تشکیل نظام جمهوری اسلامی، حکومت اسلامی تقلیدی از غرب یا شرق یا حکومت شاهان و امپراطوران یا نظام مشروطه سلطنتی نبود. نظام برخاسته از متن اسلام سیاسی بود و ابتکار جدیدی که مردمسالاری اسلامی را با بهترین آزادیهای بیان و قلم و سلیقههای متفاوت سیاسی را تأمین کرد. در سالهای 1358 و 1359 همه گروهها و افکار و تشکلها هر آنچه خواستند گفتند و نوشتند و منتشر کردند و حتی شبکههای مسلح میلیشیا ایجاد کردند، ولی ملت به آنها «نه» گفت و بهتدریج آنها دچار سقوط شدند و برخی به غرب گریختند و بعضی در داخل ماندند و افکار و نظرات خود را مطرح کردند. بعضی در انتخابات شرکت کردند و رأی هم آوردند، ولی بالاخره ملت متوجه شد که خط لیبرالی و خط مهرههای نقابداری چون بنیصدر و قطبزاده و خطوط انحرافی چون منافقین و ملیگراهای غیر دینی و خطوط التقاطی و سلیقههای غیر منطبق با موازین فقهی اسلام ناب همگی مضر به حال آنها و کشورند و شعارهایشان برای رسیدن به مقام و قدرت است و اکنون دیگر به اینگونه تفکرات و افراد و تشکیلاتها اعتماد و اعتنایی ندارند.
گام دوم انقلاب اسلامی معادلات جهانی دو قطبی و غربی و شرقی را به هم ریخته است و بیشتر هم به هم خواهد ریخت. جهان در آینده نزدیک شاهد معادلات جهانی نو میشود. مارکسیسم به موزه تاریخ رفته است و دموکراسیدیکتاتوری و نظام لیبرال دمومکراسی سرمایهداری رو به زوال حتمی است.
جایگزین آن تمدن نوین اسلامی، جامعه نمونه اسلامی، دولت کریمه اسلامی و حرکت به سوی حکومت جهانی عدل و قسط خواهد بود. انشاءالله