
یکشب آقا شیخ مرتضی زاهد برای نمازخواندن آمادهشده بود. آن شب یکی از جلسات هفتگی او برقرار بود. بهطورمعمول در این جلسات ابتدا دوستان و رفقایش نمازهای مغرب و عشا را به امامت او به جماعت میخواندند و سپس از روی رساله مراجع تقلید زمان، مسئله میفرمود و بعد، سخنان و موعظههای ایشان از روی کتب حدیثی شروع میشد.
اما آن شب نمازهای ایشان عادی نبود؛ بهخوبی پیدا بود فکر و حواسش جمعوجور نیست و در تعداد رکعتهای نماز هم اشتباه میکرد.
آن جلسه تمام شد؛ اما پریشانیهای آقا شیخ مرتضی همچنان ادامه داشت. حتی در خیابان هم این حواسپرتی وجود داشت تا آنجا که احتمال داشت با درشکه برخورد کند! و یا به داخل جوی آب بیافتد!
دوستان و رفقای او نیز با نگرانی همین سؤالات را از او میپرسیدند:
آقا چه شده؟ ... مریضی و مشکلی پیداکردهاید؟ ... بیایید برویم دکتر ... چرا اینجوری شدهاید؟!
و آقا شیخ مرتضی فقط جواب میداد: نه نگران نباشید چیزی نیست. بعد از سه چهار روز چند نفر بهاتفاق دوستان و رفقا به همراه آقا شیخ مرتضی بهسویی میرفتیم.
آن روز هم گیجی و حواسپرتیهای آقا شیخ مرتضی نزدیک بود مشکلساز شود اما بازهم وقتی از او سؤال میشد چه شده است؟ ایشان فقط جواب میداد: نگران نباشید.
از روی نگرانی و دلواپسی از ایشان پرسیدم: چه میفرمایید آقا! شما حواسپرتی پیداکردهاید؛ ما را نگران کردهاید! ما حقداریم نگران باشیم و بدانیم چه شده است.
ایشان با همان حال و هوای پریشان و نگرانش جواب داد:
راستش چند روز پیشازاین، حدیثی را خواندم؛ حدیثی از حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله.
همگی از این جمله شگفتزده شدیم. آقا شیخ مرتضای زاهد ادامه داد: در آن حدیث، پیامبر خدا صلیالله علیه و آله به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: «یا علی بهاندازهای که تو با خوبیها و راههای هدایت آشنایی داری، شیطان نیز به همان اندازه با همه بدیها و راههای گمراهی و ضلالت در زمین و آسمان آشنایی دارد...»
و سپس آقا شیخ مرتضی زاهد با نگرانی و اضطراب، بهآرامی و زیر لب گفت: «... و با این شیطان چه کنم؟»