* جناب آقای فرخ چگونه وارد عرصه تئاتر شدید؟
- بعد از اجرای حکم حسنعلي منصور که برادرها دستگير شدند و 4 نفر به شهادت رسيدند و بقيه هم زندان رفتند. پس از مدتی که بعضيها از زندان بيرون آمدند و با كمك كساني كه بيرون بودند، نزدیک سال 1350 بود، تصميم گرفتند در پوشش ديگري فعاليت كنند، مثل آقاي بادامچيان، مرحوم خاموشي، شهيد اسلامي و ... كه آمدند در محلي به نام صادقيه كه محلي است در آبمنگل، خيابان ري، تحت عنوان كارهاي فرهنگي و آموزشي، برنامههايي را براي نوجوانها و جوانها شروع كردند.
تصميم گرفتند براي اولين بار در محيط مذهبي كار تئاتر و نمايش و هنري راه بيندازيم. بنده در اين بخش نقش اساسي داشتم، هم در نوشتن نمايشنامهها و هم در اجرا و اين برنامه گسترش و جايگاه خوبي پيدا كرد. البته اين كار در ميان متدينين مرسوم نبود، به همين جهت ما اين كار را زير نظر آيتالله اماميكاشاني و آيتالله مهدويكني شروع كرديم كه از نظر شرعي كسي نتواند ايرادي بگيرد و حملهاي بكند. در برنامههاي هنري و تئاتر جنبههاي شرعي بهشدت رعايت ميشد و خيلي جا افتاد و مورد توجه قرار گرفت، بهطوري كه وقتي گسترش و توسعهاش زياد شد و شهرت پيدا كرد، ساواك به فكر افتاد و آمد و آنجا را تعطيل كرد.
* اين گروه اسم خاصي داشت؟
- گروه همان گروه هنري «صادق» است كه الان هم تتمّه آن تا حدودي هست، چون آنجا محل صادقيه بود، نام گروه را گذاشتيم صادق. البته از سال 40 جلسهاي داشتيم، انجمن جويندگان دين و دانش كه برادراني در آنجا بودند و عدهاي از آن برادرها را براي كار نمايش آورديم و آمادهشان كرديم و براي اولين بار برنامه تئاتر و نمايش راه انداختيم.
* یعنی مبارزان سیاسی همکار این برنامه بودند؟
- شهيد اسلامي، مرحوم خاموشي، آقاي بادامچيان که دستاندركار قضيه بودند، خيلي هم ظاهر نميشدند، ولي كار دست اين آقايان بود. آیتالله اماميكاشاني و آیتالله مهدويكني هم بودند و سخنرانيها توسط اينها انجام ميشد.
شهيد اسلامي و ديگران خيلي ظاهر نميشدند، درحالي كه كار دستشان بود. شهيد اسلامي در عين حال كه يك شخصيت مذهبي بود، سياسي بسيار زيركي بود، يعني در ظاهر خيلي خودش را نشان نميداد و حال آنكه پشت صحنه خيلي كارها دستش بود. در آنجا بيشتر آقايان اتابكيها كه مالك آنجا بودند، دستگير كردند و سراغ آنها رفتند.
* تئاترها بيشتر سياسي بود؟
- جنبههاي سياسي هم داشت. يك تجمع ظاهراً آموزشي و مذهبي بود، ولي در باطن كارهاي سياسي ميشد و جلسات و برنامههاي خصوصي هم بود، البته برنامه تئاتر ما خيلي گرفت، طوريكه شبهايي كه ما برنامه داشتيم مردم در كوچه ميايستادند و جا نبود كه بيايند توي سالن. حتي طوري شده بود كه از شهرستانها ميآمدند. به همين جهت هم ساواك حساس شد و آمد و آنجا را تعطيل و عدهاي از جمله خود مرا دستگير كرد.
* برای فریب ساواک اقدامی نکرده بودید؟
- چرا، ما ترفندهايي هم ميزديم، مثلاً يك نمايش انقلابي كه ميداديم و يكدفعه قضيه داغ ميشد و سر و كله اينها پيدا ميشد، يك نمايش تربيتي ميگذاشتيم كه هيچ جنبه سياسي نداشت. اينها هم تماشا ميكردند و يك مقداري فكاهي بود و ميخنديدند و ميرفتند، ولي بالاخره متوجه شدند، ريختند آنجا و تمام نمايشنامهها، پيسها و فيلمها و خيلي چيزها را جمع كردند. از اين نمايشها فيلمبرداري هم شده بود كه آقاي اتابكي وقتي ديده بود، ميخواهند بريزند مقدار زيادي از آنها را از بين برده، حتي بعضيها را سوزانده بود.
* گویا بخشی از این تئاترهای شما در خارج از شهر اجرا شده بود. لطفا درباره آنها هم توضیح دهید.
- يكي ديگر از برنامههايي كه داشتيم، مسئله «باغ سبزه» بود. جمعهها افراد بهخصوص و شناختهشده با خانواده به آنجا ميآمدند و شركت ميكردند. آقايان مؤتلفه بودند كه اينجا را براي اين كار تهيه كرده بودند. ظاهرش يك اردوگاه تفريحي بود، ولي ميشود گفت 80، 90 درصد سياسي بود و كارهاي سياسي و تبليغي و اينها انجام ميشد.
* هدف، كار سياسي بود؟
- بله، چون محيط در شهر آن آمادگي را نداشت. آنجا محيط خوب و دورافتادهاي بود و كسي متوجه نبود، چون خانوادگي و زن و بچه هم بودند، همه خيال ميكردند يك اردوي تفريحي است. در آنجا كار انجام ميشد و شهيد بهشتي، آقاي هاشميرفسنجاني، شهيد باهنر، آقاي ناطق و اكثر آقايان حضور و سخنراني داشتند و گاهي هم از ما ميخواستند كه آنجا برنامه تئاتر داشته باشيم. يك بار در آنجا در حضور شهيد بهشتي و آقاي هاشمي تئاتري را اجرا كرديم كه بعدها آقاي هاشمي در كتاب خاطراتشان به آن تئاتر اشاره كرده بودند. عجيب اين است كه شهيد اسلامي آنقدر آدم مخلص و خالصي بود كه يك بار كه ميخواستيم در آنجا تئاتر اجرا كنيم و نفر كم داشتيم، من رفتم و به ايشان گفتم: «نفر كم داريم، شما بيا و نقش بازي كن» و ايشان گفت: «باشد» و قبول كرد و آمد و آن نقش را بازي كرد.
* يادتان هست نقشش چه بود؟
- يك نمايش بسيار سياسي بود. اسم نمايش را گذاشته بوديم «غول». مقصودمان از غول، امريكا بود، در اين نمايش يك كدخدا بود كه منظور از كدخدا، شاه بود و اين كدخدا دائماً مردم را از غول ميترساند و يك نفر آمد و مردم را آگاه كرد و به آنها گفت: «چوب و چماق برداريد و برويد به جنگ غول» و رفتند اول غول را از بين بردند، با از بين رفتن غول كدخدا هم فرار كرد. قبل از انقلاب چنين تئاتري را در آنجا اجرا كرديم. نفر كم داشتيم، حاجاكبر صالحي آمد و يك نقش پذيرفت و آقاي اسلامي هم نقش همان كسي را بازي كرد كه آگاهيدهنده بود، خود من نقش كدخدا را داشتم. اين نشان ميداد كه شهيد اسلامي چقدر خالص و مخلص بود، چون به هر صورت براي ايشان سبك بود كه بيايد در برنامه تئاتر، ولي آمد. ايشان هم خيلي خالص و مخلص بود، هم خيلي زيرك و سياستمدار، در عين حال ظاهر آرام و سادهاي داشت و كسي خيلي توجه نميكرد و در اقامتگاه هم واقعاً نقش اساسي داشت. بعد در تشكيل حزب جمهوري هم نقش اساسي داشت كه ما توسط ايشان و در خدمت ايشان با جمعي از دوستانمان رفتيم حزب جمهوري.